تاریخ در گردونۀ تکرار!
قصّه های شهر هرت.قصّۀ124
#شفیعی_مطهر
مدّتی بود در سراسر شهر هرت شبنامه هایی به صورت محرمانه و به اصطلاح زیرزمینی بین مردم شهر دست به دست می چرخید و غالب مردم در محافل و جلسات و مهمانی های خصوصی ، آن ها را برای هم می خواندند و از محتوای آن باتحسین و تعریف یاد می کردند.
طبیعتا خبر به گوش بدنه هیئت حاکمه رسید و نیروهای امنیّتی توانستد با دسترسی به آن ها، خبر را به دربارخواب زده و بیمار اعلی حضرت هردمبیل رسانده و با ارائۀ چند نسخه از آن ها ، متن کامل خبر را به شرف عرض ملوکانه برسانند .
هردمبیل بی تدبیر و مغرور فوراً دستور داد نویسنده یا نویسندگان این نوع نامه های توهین آمیز و توطئه خیز ، "استاد حکیم پگاه آفرین"را دستگیر و نزدش بیاورند.
هردمبیل زمانی که با تندی و تشر با استاد حکیم روبه رو شد، همراه با غصب و خشم ِ منفعلانه ای رو به او کرد و گفت:
این لاطائلات مزخرف چیست که نوشته و به قصد تشویش اذهان عمومی و وَهن به مقدّسات مردم، در گوشه و کنار شهر و در قلمرو پرقدرت دولت ما توزیع کرده ای؟
ولی استاد حکیم با خونسردی تحقیر آمیزی ایستاده و واکنشی از خود نشان نمی داد.
هردمبیل احساس کرد بدجوری دارد مچل می شود . لذا در صدد برآمد به هر طریقی شده ، مُجرم را به واکنشی از سر استیصال وادارد .
شبنامه را به او داد و گفت:
خودت با صدای بلند بخوان تا همۀ حاضران ببینند تو به همه توهین کرده ای و مرتکب جُرم بزرگی شده ای!
نویسنده شجاع شهر، نامه را گرفت و با صدایی رسا و عاری از تنش ؛ این چنین شروع به خواندن کرد:
متحیّرم که چه عرض کنم!
مجلس شورای ملی نمایش غریبی از خود میدهد.
آنچه در روزنامهها ملاحظه میفرمایید نمونۀ خیلی کمرنگی از حقیقت مطلب است.
بیرونِ مجلس هم نعوذ بالله!
آنچه به تحقیق میتوانم عرض کنم این است که امروز مجلس شورای ملّی نمایندۀ حقیقی و مظهر کامل ملّت است.
اما حقیقت ملّت را اگر از حیث مدارک و مشاعر یک اندازه اطلاع دارید، از حیث صلاح و فساد نمیتوانید تصوّر کنید و به وَهم درآورید.
بنده هم از عهدۀ بیان ماوقَع بر نمیآیم.
چیزی که منظور نیست حتی در اخیار مصلحت و بهبودی حال مملکت و ملّت است.
میفرمایید در این مدّت کسی به فکر من نیفتاد.
بفرمایید کسی به فکر چه افتاد؟
آنچه من میبینم در این مملکت همهکس از اعلی و ادنی بدون استثنا ( یعنی اگر استثنایی باشد همان در حکم النّادر کالمعدوم است ) وجهۀ همّتش تحصیل مال است و بس.
آن هم گویی ملتزم شدهاند از غیر مجرای صحیح باشد و انصاف این است که از مجرای صحیح میسّر نمیشود.
مگر این که شخص به قوت لایموت قانع شود.
آن هم باز نه برای همهکس.
یگانه وسیلۀ تحصیل شغل و مقام و هر مقصود دیگر، امروز دستهبندی و انتریگبازی و شارلاتانی است.
تا آنجا که معلّم شدن و حتّی ردّ و قبول شاگردان در امتحانات از روی دستهبندی و به ملاحظات شخصی میشود.
وزرا به قول عوام مثل پیراهن و زیرجامه عوض میشوند و هر وزیری که عوض میشود و بر سر کار میآید، اجزای ادارات را بیرون میکند و یک دستۀ تازه از قوم و خویشهای خود یا دوستان یا کسانی که با او برای وزیرشدنش در دسیسهکاری شریک بودهاند، بر سر کار میآورد بیهیچ مناسبتی.
تُجّار و کسبه دست از کاسبی برداشته و سیاستمآب شده و منظور واحد از سیاستمآبی این است که از این نمد کلاهی داشته باشند.
هرچه آخوند و ملّا هست میخواهد یا در ادارات مستخدم باشد (استخدام شود) یا مستمرّیخور باشد.
حضرت عالی میدانید که قحطالرّجال امروز ما نتیجۀ آن است که در دورۀ ناصرالدّین شاه و مظفّرالدّین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر کرده و هوسناکی اولیای مملکت، مدار امور بود.
حالا به مراتب بدتر شده و فقط انتریگ و دسیسه و دستهبندی و فحّاشی و بستگی به مقامات مقتدرۀ خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است و بنده پیشبینی میکنم که اگر امر بر همین منوال بگذرد، تا ده پانزده سال دیگر معلومات ما به درجهای برسد که یک نفر آدم قابل مخاطبه و مصاحبه یافت نشود و اعضای ادارات، همه اشخاصی باشند که پانزده سال قبل، قابل حتی مهتری و جلوداری شمرده نمیشدند.
سست عنصری و سبکسری ما به جایی رسیده که از یک طرف جراید جدیدالتّاسیس کشور به مناسبت احوال روسیه موسوم به «طوفان» و «آتشفشان» و «احشویروش» میباشند( به مناسبت این که وزیر مختار روس، یهودی است ).
از طرف دیگر آخوند و ملا و روضهخوان، منکر مدارس جدیده شده، میخواهند درِ آن ها را ببندند و روزنامهای را که برای نسوان طبع میشود توقیف کنند.
مختصر ! خر بازار غریبی است.
بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصوّر نجاح و فلاحتی برای این قوم میشود کرد.
فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همان طور که برخلاف قواعد عقلی تا کنون این ملّت و دولت باقی مانده ( اگرچه به کثافت و فضاحت ) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الّا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.
خلاصه..! مجددا تاکید دارم که اوضاع مملکت «خَر بازار غریبی است »!
و....
در اینجا شاه به محض شنیدن این جمله از جا برخاست و بر سر ماموران فریاد کشید:
قلم این مرد را بشکنید و زبانش را ببرّید!
بعد رو کردبه حکیم و گفت:
تو خجالت نمی کشی این گونه از مدیریت ما و وضع کشورداری ما انتقاد می کنی؟
این ها چیست که تو نوشته ای؟
حکیم پاسخ داد:
همۀ این انتقادهایی که خواندم هیچ یک نوشتۀ من نیست!
شاه فریاد زد:
پس کدام ابله خائن و مزدور بیگانه این مزخرفات را نوشته؟
حکیم پاسخ داد:
همۀ این هایی که قرائت شد بخشی از نامه ذکاءالملک فروغی به سید حسن تقیزاده در صدسال پیش است!
شاه با شنیدن این خبر و با فهمیدن دسته گلی که به آب داده، سر خود را پایین انداخت و هیچ حرف دیگری برای گفتن نداشت.
سکوت مرگباری بر حضّار دربار سایه افکند.
شاه که به شدّت رنگ پریده به نظر می رسید،با صدایی گرفته که بیانگر شرمندگی او بود به حکیم گفت:
شما بفرما!
ولی از این پس برای مردم شهر هرت دیگر تاریخ نخوان!
حکیم در حالی که با بی اعتنایی دربار را ترک می کرد،زیر لب گفت:
ولی ملّتی که تاریخ نمی خواند،ناگزیر از تکرار آن است!!
کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar