دل دیدنی های شهر سرب و سراب (7)
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (7)
من فرهیخته ای را دیدم که هر « حقیقت » را پس از « شک » می پذیرفت و هر « یقین » را پس از « محک ». او هیچ سخن را بی دلیل نه می پذیرفت و نه رد می کرد؛ بل آن را با ذهن وقاد و عقل نقاد می کاوید و گوهر حقیقت را در میان سنگریزه های آزمون و خطا می یافت.
من فروتنی را دیدم که « رفعت » را در « خاکساری » می جست و « پیروزی » را در « پایداری».
من آموزگاری را دیدم که چون « شمع آتش به جان افتاده » فراراه رهپویان در نار می سوخت و نور می افروخت. او می کوشید با اکسیر تربیت از مس، زر بسازد و از شر ، بشر!
من آزاده ای را دیدم که نه به « خسی » تعلق می جست و نه به « کسی » تملق می گفت. از تملق بیزار بود و بر دهان چاپلوسان خاک می پاشید.
من رادمردی را دیدم که نه در حصار انحصار می گنجید و نه در پرگار روزگار. بر دیوار های محبس برمی آشوبید و میله های قفس را درهم می کوبید.
ادامه دارد....
نویسنده: شفیعی مطهر