دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد477
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد477
من
زندگی را کتابی دیدم که صفحه نخست آن تولد و واپسین صفحه آن مرگ است.
صفحات میانی آن را باید ما بنویسیم.امید روزی که آموزگار آفرینش املای
نوشتار ما را می سنجد ،از اشتباهات ما کمتر برنجد.
من مردمی را دیدم با جیب های خالی،اما تحت ریاست مردی با مغز خالی....
و چه تناسبی منطقی دیدم بین مغز های خالی با جیب های خالی؟!
(با الهام از اندیشه محمود فخاری)
من در این کویر سترون و چراگاه اهریمن
چه بسیار نهال های کهنسال اندیشه را دیدم که خردستیزان با خیال باطل خود
از ریشه برکندند،اما غافل از آن که برگ ها،شاخه ها و ساقه های نهال اندیشه
را می توان برید و برکند،اما ریشه اندیشه هماره در حال رویش است و به دنبال پویش.
من در این شهر پزشکانی را دیدم که نه نبض و تپش سینه که وضع کنش گنجینه بیمار را می سنجیدند.آن که پولش بیش تر،بهبودش پیش تر!
من چه بسیار زیرکسارانی را دیدم که تهدیدها را به فرصت ،و رذیلت ها را به فضیلت تبدیل کردند.