دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد494
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد494
من چون فرصت باهم بودن را محدود دیدم، دانستم که باید نامحدود به یکدیگر محبت کنیم.
من بهار را نه تنها فصلی از فصول که اصلی از اصول دیدم؛فصلی برای رویش و اصلی برای بینش.
آنان که در یورش سموم خزان برگ ریز به وزش نسیم بهار رستاخیز دل بستند و از ریزش رستند.
آنان در برابر یورش مرگ،رویش برگ را نوید دادند و به نومیدان امید بخشیدند.
من برخی آدم ها را دیدم که چون کاغذ سمباده روح و روانم را آزردند،اما نادانسته زنگارهایم را ستردند.
در نتیجه روحم صیقلی تر و صاف تر و روانم شفاف تر شد.
من روابط انسانی را در دو حالت زیبا دیدم:
یافتن شباهت ها و حرمت نهادن به تفاوت ها.
من شهریارانی را دیدم که بر این پندار واهی و افکار تباهی پای می فشردند که همه چیز را می دانند و درست کردن هر چیز را می توانند.
اینان سرانجام بدین نتیجه رسیدند که همه باید کشت!!
(با الهام از سخن البرکامو- طاعون)
ادامه دارد..
شفیعی مطهر