«ژرفای ریشه» و «بلندای اندیشه»
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 654)
«ژرفای ریشه» و «بلندای اندیشه»
من «جوینده پگاه نور» و «پوینده راه شعور» را دیدم
که در تاریکی «می زیست»، ولی در فراق روشنایی «می گریست».
غافل از آن که همه «آبشاران نور» و «چشمه ساران شعور»
از «ژرفای ریشه» و «بلندای اندیشه» او سرچشمه می گیرند.
کسی که «گوهرِ درونی را نیافته» و به سوی«جوهر بیرونی شتافته»،
نه «چیزی می یابد» و نه «پشیزی درمی یابد»!
سروده ای منسوب به «امیر بیان»و«مولای مومنان»علی(ع) می گوید:
دوائکَ فیکَ وَ ماتخبروا
و دائکَ منکَ وَ ما تشعروا
اَتَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغیرٌ
وَ فیکَ انطوی العالم الاکبروا
دوای تو در توست و تو نمی دانی
و درد تو نیز در توست و تو نمی فهمی
آیا می پنداری تو جسم کوچکی هستی؟!
در حالی که جهان بزرگی در وجود تو نهفته است.
***
تویی تو نسخه رمز الهی
ز خود می خواه تو هر آنچه خواهی
***
کاریز درون جان تو می باید
کز عاریه ها تو را دری نگشاید
یک قطره آب در میان خانه
بهتر ز جویی که از برون می آید(سنایی غزنوی)
***
درون حبّه ای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد(مولانا)
***
میان آب حیاتی و آب می جویی
فراز گنجی و از فاقه در تک و پویی
تو کوی دوست همی جویی و نمی دانی
که گر نظر به حقیقت کنی تو آن کویی
***
ای خسته درون تو نهالی است
کز هستی آن تو را کمالی است
ای سایه نشین هر درختی
بنشین به کنار خویش لختی
***
در جُستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم بشنودم
خود جام جم جهان نمای جم من بودم
***
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کَون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بی دلی در همه اوقات خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد(حافظ)
***
سبو بشکن که آبی نی سبویی
ز خود بگذر که دریایی نه جویی
سفر کن از من و مایی که مایی
گذر کن از تو و اویی که اویی(مغربی)
***
...و واپسین سخن این که انسان «خود باخته»و «خویش نشناخته»،
برای یافتن «باب نجات» و «آب حیات»،
کشتی را به جای «نوح» گرفته
و جسم را به جای «روح»!
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر