#طنزسیاهنمایی.744 بدا به حال روس! بدا به حال روس!
#طنزسیاهنمایی.744
بدا به حال روس! بدا به حال روس!
گفت: آیا غیر از این است که امروزه مهمترین شاخص «قدرت» را نه «قدرت نظامی» ،که
«قدرت اقتصادی» میدانند؟
گفتم: بسیار خوب! منظور؟
گفت: آمار صندوق بینالمللی پول نشان میدهد در سال ١٩٧٧ تولید ناخالص داخلی سرانه در
کرۀ جنوبی تقریباً نصف ایران بود.
در سال 1395، تولید ناخالص داخلی سرانه در کرۀ جنوبی به 5.5 برابر ایران رسیده بود؛ یعنی در
این بازۀ زمانی اقتصاد کرۀ جنوبی عملکردی تقریبا ١١ برابر بهتر از اقتصاد ما داشته است.
در همین بازۀ زمانی و با همین شیوۀ محاسبه، درمییابیم که عملکرد اقتصاد ترکیه 2.9برابر،
مالزی3.8برابر، برزیل4.2برابر و چین 20 برابر بهتر از عملکرد اقتصاد ما بوده است.
گفتم:خب! منظور؟
گفت: با چه معیار و میزانی برخی با تعبیر احساسی ایران را یکی از قدرتهای بزرگ میپندارند؟
گفتم: هر میهندوستی میخواهد کشورش یکی از قدرتهای بزرگ باشد.تو مگر میهندوست نیستی؟
گفت:من خیلی میهندوست هستم،ولی نمیخواهم خودم و مردم را فریب بدهم.
گویند در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمَّم بود به سمت میانه
حرکت کند دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شدهای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت
روس املاء میکرد، بپذیرد. فتحعلیشاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان
آشتی، [مجلس] سلامی اعلام کرد. قبلاً به جمعی از خاصّان دستوراتی راجعبه این
که در مقابل هر جملهای از فرمایشهای شاه چه جوابهایی باید بدهند، داده شده بود و
همگی نقش خود را روان کرده بودند.
شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود:
«اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند
و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟»
مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود، تعظیم سجدهمانندی کرد و گفت:
«بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
شاه مجدّدا پرسید:
«اگر فرمان... صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توأمان بر این گروه
بیدین حمله کنند چطور؟»
جواب عرض کرد: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:
«اگر توپچیهای خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپهای
خود تمام دار و دیار این کفّار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟»
باز جواب «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» تکرار شد!
خلاصه چندین فقره از این قماش «اگرهای» دیگر که تماماً به جواب یکنواخت «بدا به حال روس»
مکرر تایید میشد ،رد و بدل شد.
شاه تا این وقت روی تخت نشسته، پشت خود را به دو عدد متّکای مروارید دوز داده بود.
در اینموقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که
به کمر بسته بود، به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البتّه زادۀ افکار
خودش بود، به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کَشَم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق «پسکوویچ» که دود از «پطر» برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش روبهروی او ایستاده بودند، خود را به پایۀ تخت قبلۀ
عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:
«قربان مکَش، مکَش که عالم زیر و رو خواهد شد».
شاه پساز لمحهای سکوت گفت:
«حالا که اینطور صلاح میدانید ،ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند».
باز این چند نفر به خاک افتادند و تشکُّرات خود را از طرف تمام بنینوع انسان که اعلیحضرت بر
آنها رحم آورده و شمشیر خود را از غلاف نکشیدهاند، تقدیم پیشگاه قبلۀ عالم نمودند.
شاه با کمال تغیُّر از جا برخاست و رفت که دستور صلح را... به نایبالسّلطنه بدهد.
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر