وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

انتشار مقالات،سروده‌ها و معرفی آثار و تالیفات سیدعلیرضاشفیعی‌مطهر

بایگانی

۵۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(341) 


« خط صواب » و « خطای سراب »!

 

من موفقیت « دادوری رُست » را در « داوری دُرُست » دیدم . 

« داوری درست » را از« تجربه چُست »فراگرفتم 

و « تجربه چُست » را از « داوری نادرست » آموختم.

بنابراین « برایند سود سودا » 

در گروی « فرایند آزمون و خطا »است! 

آن که  در روند « درس آموختن » و « تجربه اندوختن »

از « خطای سراب » « می هراسد»،

قطعا « خط صواب » را « نمی شناسد »!

 « بارگاه قُلّه صواب » از « راه خطای سراب » می گذرد!

 

#شفیعی_مطهر

---------------------------

رُست : سخت ،محکم

چُست : چالاک،چابک،محکم،استوار،تند،فراخ

صواب : راست، درست، حق ،ضدّ خطا، لایق، سزاوار

بارگاه: دربار پادشاهی، خیمه سلطنتی

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۱۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

عطر عشق 

 

 

#شفیعی_مطهر 


گفتی که شادیم را بهر دلم گذارم              

 غم های سینه ام را بهر دل تو آرم

 

اما تو ای گل من در دل چو پا نهادی            

 من جز غم تو در دل دیگر غمی ندارم

 

اندوه عشقت از دل هر غم که بود برکند        

   خود ریشه در دلم کرد نتوان دگر برآرم

 

تا غنچه محبت بشکفت در   دل تو              

  گل نغمه های عشقت سر زد ز شاخسارم

 

از روزن دو چشمت دیدم شرار قلبت            

  برقی ز چشم مستت افروخت قلب تارم

 

با شبنم سرشکم شویم گل رخ تو                

 تا  گرد غم  نگیرد  رخسار  گل عذارم  

  

خار و خس هوس را از دشت دل زدودم              

 تا بذر عشق حق را در عمق آن بکارم

 

تا عطر عشق پیچید در صحن خانه دل            

 شد روح و جان"مطهر" جاوید شد بهارم      

 

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

   #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(339)  

 

انسانیت به « قامت »است یا به « کرامت » ؟!

من استخوان های تُرد شخصیت انسان را دیدم 

که در زیر چرخ های خشن و موهن تحقیر « درهم می شکست»

و زنجیره هویتش « از هم می گسست». 

انسانیت انسان نه به « قامت »،که به « کرامت » اوست.

سقف انسانیت بر« کانون کرامت » و « ستون شخصیت » استوار است. 

چون این کانون و ستون « بلرزد »،

بنای انسانیت به پشیزی « نمی ارزد»!  

 هیچ انسان « آگاهی » به هیچ بزه و « گناهی » 

دست « نمی گشاید» و دل « نمی آلاید»،

مگر آن گاه « نور کرامتش» « خاموش » 

و « شعور و شخصیتش» « فراموش » شود!

انسان تا طعم تلخ « تحقیر » را نچشد و « حقیر» نشود،

کرامت و شخصیتش چون « سپری سَحّار » و « سنگری استوار»،

او را از پلیدی هر « ناشایست » و پلشتی هر « نا بایست » نگه می دارد!  

 

#شفیعی_مطهر 

-------------------------------

کانون : قاعده،قانون،مرکز،طرز،روش

پشیز: خُردترین سکه عهد ساسانیان، پول کوچک مسین یا برنجین کم بها، پاپاسی،پول ریز

-------------------------------------

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

 تنبانی که باعث تصویب یک لایحه شد! 

 

#شفیعی_مطهر


مطلبی که می خوانید برگی از تاریخ ایران است .لایحه ای توسط نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی با یک توهم به تصویب می رسد! 

سوالی که به ذهن هر عقل سلیم می رسد این است که آیا این گونه نمایندگان در شان یک ملت رشید،فهیم،فکور و آگاه هستند ؟!

آیا مردمی با فرهنگ ، آزاده و متمدن این گونه نمایندگان را تحمل می کنند ؟ و اگر شکل یافتن چنین مجلسی فرمایشی توسط حاکمیت استبدادی بر ملت تحمیل شده ، آیا یک رژیم خودکامه می تواند چنین مجلس فرمایشی و انتخاباتی نمایشی را بر ملتی آگاه،با شخصیت، روشنفکر و پیشرفته تحمیل کند ؟!

پس.....از ماست که بر ماست !!!  با هم بخوانیم و...بیندیشیم :

 

 

 
تنبانی که باعث تصویب لایحه شد!

از زمان کودتای رضاخان، همواره نمایندگان مجلس شورای ملی به جای انتخابات مردمی، از طرف شاه منصوب می‌شدند و مأمور به انجام دستور بودند. تنها در ابتدای حکومت رضاخان، که هنوز جان نگرفته بود، فقط در تهران ـ‌ که مرکز حکومت بود بعضی از نمایندگان از طرف مردم به مجلس راه می‌یافتند. مانند: آیت‌الله شهید مدرس، که آن هم پس از چندی دیگر عملی نشد تا آن جا که شهید مدرس در اعتراض به شمارش آرا، به رأیی که خود به صندوق انداخته بود، احتجاج کرد.
نمایندگان مجلس شورای ملی، دردوران حکومت پهلوی ـ پدر و پسر ـ عروسک های خیمه شب بازی دست نشانده بودند که از طرف شاه و بنا بر توصیه و فهرست سفارتخانه‌های دُول استعماری، برای تصدی کرسی نمایندگی مجلس،‌ در نظر گرفته می‌شدند تا طرح ها و لوایح مورد نظر آنان را با برخاستن و نشستن، به تصویب برسانند.
پس از تشکیل کانون مترقی توسط حسنعلی منصور و تبدیل آن به حزب ایران نوین،‌این انتصابات و تصویب لوایح که در چارچوب حزب صورت می‌گرفت، دارای شکلی مضحک و چند‌ش‌آور‌‌تر شد.
نمونه‌ای از چگونگی تصویب یکی از لوایح به شرح زیر است:
«روش تصویب لوایح در حزب ایران نوین چنین بود: دولت قبلاً لایحه را در حزب مطرح می‌کرد تا نمایندگان از آن مطلع شوند. این کار صرفاً جنبه تشریفاتی داشت. نمایندگان اختیار آن را نداشتند که در لایحه تغییراتی بدهند. فقط مطلع می‌شدند که باید به این لایحه در مجلس رأی مثبت دهند. گاهی هم لازم نمی‌دیدند که لایحه را از قبل در حزب مطرح کنند و به تک تک نمایندگان بگویند که به فلان لایحه یا فلان قسمت از لایحه رأی مثبت بدهند و به کدام لایحه یا کدام ماده رأی ندهند. در این موارد، هنگام رأی گیری در مجلس، نمایندگان به لیدر فراکسیون نگاه می‌‌کردند. اگر او در جریان قرار داشت،‌از جا بلند می‌شد، اعضای فراکسیون ایران نوین هم می‌برخاستند و لایحه تصویب می‌شد. اگر او همچنان در جایش می‌نشست، معلوم بود که تصویب لایحه منظور نیست، لذا آن ها هم از جا برنمی‌خاستند.
در مورد یکی از لوایح در حزب تصمیم گرفته شد به علتی، به آن رأی داده نشود. روزی که قرار بود لایحه در مجلس مطرح شود، بعد از نطق های قبل از دستور، لایحه در دستور کار قرار گرفت و طبق آیین‌نامه، نمایندگان موافق و مخالف شروع به سخنرانی کردند، آن روز وزیری که در مجلس کنار مهندس خواجه‌نوری نشسته بود، او را به حرف گرفت، به طوری که خواجه‌‌نوری به کلی از جریانات مجلس غافل ماند. فصل تابستان بود. هوا گرم بود. کولر مجلس درست کار نمی‌کرد، چنانچه خواجه‌نوری احساس کرد در اثر حرارت هوا و نشستن بر روی صندلی چرمی،‌ لباسش خیس عرق شده است . مدتی مقاومت کرد،‌ اما وضع بدتر شد، به طوری که احساس کرد شلوارش به صندلی چسبیده. برای آن که کمی هوا به بدن خود برساند، از جا برخاست و شروع به هوا دادن به داخل لباسش کرد. از قضا بلند شدن خواجه‌نوری مصادف شد با لحظه‌ای که مهندس ریاضی اعلان رأی کرده بود. اکثریت نمایندگان که طبق معمول مشغول صحبت با یکدیگر بودند، ‌به محض آن که رئیس مجلس اعلام رأی کرد،‌به لیدر فراکسیون چشم دوختند. مهندس خواجه‌نوری ایستاده بود (البته برای خنک شدن). پس آن ها هم مانند بچه‌های حرف شنو از جا بلند شدند و ایستادند. مهندس ریاضی رئیس مجلس برای اعلام رد یا قبول لایحه به مهندس خواجه‌نوری نگاه کرد. چون او را ایستاده دید، بدون آن که زحمت شمارش افراد را به خود بدهد، پتک را روی تریبون زد و با صدای بلند گفت: تصویب شد. 

  تازه این جا بود که مهندس خواجه‌نوری متوجه جریان شد و دید که هوا دادن لباس و خنک کردن نیمة پایین بدن باعث چه اشتباه سیاسی بزرگی شده. ولی دیگر کار از کار گذشته بود و عرق شلوار لیدر فراکسیون باعث تصویب لایحه‌ای شد که قرار بود تصویب نشود! کسی به مهندس ریاضی ایراد نگرفت که چرا با توجه به زیادی تعداد نشسته‌ها لایحه را تصویب شده اعلام کرد، ولی این بی‌مبالاتی برای خواجه‌‌نوری این نتیجه را به بار آورد که از لیدری فراکسیون ایران نوین عزل شد و برای دوره بعد هم به مجلس نرفت. ولی از آن‌جا که یکی از مهره‌های اصلی کانون مترقی بود، از شمیران به سنا رفت و سناتور شد.1»


پی‌نوشت:
1ـ ‌شبه خاطرات، علی‌بهزادی، صص 6 ـ 275.

با استفاده از اسناد ساواک موجود در مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی

آیا این رویه اکنون اصلاح شده و نمایندگان محترم پس از مطالعه دقیق طرح و ها و لوایح با دقت نظر و با در نظر گرفتن منافع ملت رای می دهند؟!

یا هنوز در بر همان پاشنه می چرخد؟!

نظر شما چیست؟

----------------------------------------


گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(338)  

 

 « فرد »ها ،سازنده « فردا » 


 

من معلمی را دیدم که درسش نه « دمدمه صلابت » ،

که « زمزمه محبََّت » بود؛

زمزمه ای که « بر زمان فرمان می راند » 

و دانش پژوه را « بر زمین می نشاند »! 

معلمی را می ستایم که چونان « سروناز »، 

« سرافراز » است و « بی نیاز »؛

« سرفراز از تعلُّق » و « بی نیاز از تملُّق »!

« ریشه در خاک » دارد و « اندیشه در افلاک»؛

معلمی که چون پرستوی« سبکبال » و « پرشور و حال  »

نه « تن به اسارت قفسی می سپارد »

و نه « سر به چنبره اطاعت کسی می گذارد »!

« سبکبال پَر می گشاید » و با « استقلال راه می پیماید»!

معلمی که چون عقاب « تیزپرواز » و « سرافراز»

از قید قفس «  آزاد » است و از آزادگی خود« دلشاد »!

تا مرز غرور « بال و پر می گشاید» و بر اوج آبی آسمان « سر می ساید»!

چنین معلمی نسلی را می پرورد از « آب ،ناب تر » و از « نسیم ،شاداب تر»!

از عقاب « تواناتر » و از پرستو،« رهاتر»؛

نسلی که « آزادگی را احساس می کنند» و « آزادی را پاس می دارند»

از سرو « نستوه تر» « قامت می افرازند» 

و از کوه « باشکوه تر» « استقامت می ورزند»!

 معلم « فرد » می سازد و « فرد »ها ، « فردا » را!

 

#شفیعی_مطهر 

-------------------------------

دمدمه: آواز،آوازه،حیله،مکر،فریب

صلابت : سختی، استواری ،درشتی، مخوف بودن قدرت

زمزمه : نغمه، ترنُّم کردن، سرود

چنبره: حلقه

--------------------------------

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۵۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

 نخستین تجربه دموکراسی در بخش قمصر 


 #خاطره_هاومخاطره_ها


#شفیعی_مطهر


در اوایل سال ۱۳۵۸ من در قمصر کاشان به عنوان دبیر و رئیس دبیرستان مشغول کار بودم. نخستین فرماندار شهرستان کاشان پس از انقلاب آقای مهندس رفیعی پور بودند. ایشان پس از بررسی ها و مشورت ها روزی مرا به دفتر کار خود فراخواندند و سمت بخشداری قمصر را به من پیشنهاد کردند. من برای فکر کردن درباره آن فرصتی خواستم. پس از چند روز بررسی و مشورت با دوستان، سرانجام طی نامه ای با قید پیش شرط هایی آن را پذیرفتم که یکی از آن ها عدم انتقال از نهاد آموزش و پرورش به وزارت کشور بود.

 ایشان ضمن پذیرش شرط های من در اوایل تیرماه ۱۳۵۸ با حکم استاندار وقت اصفهان آقای موسوی بجنوردی مرا به عنوان نخستین بخشدار انقلاب در قمصر با حفظ سمت (بنا به شرط خودم) منصوب کردند.

 در آن زمان همه روستاهای بخش قمصر(حدود ۴۵ روستا که شامل بخش های نیاسر،برزک و جوشقان قالی هم می شد) توسط انجمن های ده و کدخداها اداره می شد. آقای صدر حاج سیدجوادی وزیر کشور دولت موقت به نخست وزیری زنده یاد مهندس بازرگان طی دستورالعملی همه انجمن های تشکیل شده قبل از انقلاب را منحل کرده و به بخشداران اختیار دادند تا با نظر خود سه نفر را به عنوان قائم مقام انجمن برگزینند تا امور روستاها را اداره کنند.

 من به خاطر این که مردم دموکراسی را بتوانند در عمل تجربه کنند ، این حق را که ذاتا متعلق به مردم می دانستم، آن را به مردم واگذار کردم؛ بنابراین طی برنامه های اعلام شده قبلی هر چند روز به یکی از روستاها می رفتم و مردم را به مسجد یا حسینیه محل فراخوانده ، پس از توضیحاتی از آنان می خواستم تا پس از معرفی کاندیداهای خود به هر کس که بیشتر او را قبول دارند، کتبا رای دهند و رای خود را به صندوق بیندازند.

 خودم هم  پای تخته سیاه می ایستادم و اسامی کاندیداهای معرفی شده توسط مردم را روی تخته می نوشتم  ؛ سپس از آنان می خواستم که کتبا رای بدهند. در پایان در حضور خود مردم آرای صندوق را قرائت کرده، اسامی حائزین اکثریت برای همه مردم اعلام می شد. در همان جا مراتب را صورت جلسه می کردم. حدود یک هفته بعد حکم اعضای قائم مقام انجمن ده را با امضای فرماندار به آنان تحویل می دادم. 

بدین صورت مردم همه روستاهای بخش قمصر طی انتخاباتی آزاد و ساده و بدون تشریفات و بدون صرف هیچ هزینه ای شوراهای روستای خود را برگزیدند.

  ماموریت من در وزارت کشور به عنوان بخشدار قمصر و بعدا با سمت معاون فرمانداری کاشان ، چهار سال طول کشید. در آن سال ها آنان که دل در گروی عشق به ایران داشتند،در خدمات شبانه روزی خود در این راه سر از پای نمی شناختند. 

من به عنوان کوچک ترین قطره از اقیانوس مردمی در این مدت چهار سال ۱۲ انتخابات برگزار کردم یا در برگزاری آن مشارکت داشتم، اما حتی یک ریال به عنوان اضافه کار، حق ماموریت یا فوق العاده انتخابات دریافت نکردم. تنها درآمد من حقوق معلمی من بود که مدتی از وزارت آموزش و پروزش و مدتی تیز از وزارت کشور دریافت می کردم.

 یاد دارم روزی در روستاهای اطراف نیاسر کار ما تا شب طول کشید و لازم بود روز بعد نیز کارمان را ادامه دهیم. من و آقای احمد ابوالفضلی کارمند بخشداری که در همه این کارها صادقانه با من همکاری می کرد،شبی در میان جاده نیاسر با روشنایی نور چراغ های ماشین جیپ به عنوان شام نان و هندوانه خوردیم. 

جایتان خالی خیلی مزه داد و خود برای ما خاطره ای شیرین شد.

-------------------------------------

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

  #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(337) 

 

 « سخن طنز » یا « مخزن کَنز »؟! 

 

من « خامه هایی سَحّار » را نگارشگر « نامه هایی ماندگار »دیدم؛ 

نامه هایی « نگاشته در قاب اصلاح »، ولی « انگاشته در نقاب مزاح ».

  این نوشتارها در قالب « انتقادهای ژرف » ، 

« ارشادهای شگرف » را با تدبیر می کاوید

و « چهره هایی از حقیقت »

و « صورت هایی از واقعیت » را به تصویر می کشید ! 

من چه بت واره هایی را دیدم که از « نسیم نرم » شوخی ها « شکست »،

در حالی که از « توفان گرم » جِدّی ها « نمی خَست ».  

چو حق تلخ است با شیرین بیانی

حکایت سرکنم آن سان که دانی

طنز،« واپسین فرگرد کمال نقل » 

و « آخرین شگرد تکامل نقد » است.

 آنچه « نقد » را « نوشین » و « نقل را شیرین » می سازد ،طنز است؛

زیرا « سخن طنز »،« مخزن کَنز » است!

 

#شفیعی_مطهر

--------------------------------------- 

خامه: قلم

سَحّار  : سِحرکننده،افسونگر،جادوگر

ژرف : گود، عمیق،دور، دراز

شگرف : نیکو، زیبا، بزرگ، نیرومند، نادر، شگفت آور

خَستن: زخمی کردن، مجروح کردن،زخمی شدن

فرگرد: فصل ،بخش(هر یک از فصول وندیداد)

شگرد :روش، راه، طریقه، طرز

 کنز : گنج،گنجینه

--------------------------------------------

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۱۳
سید علیرضا شفیعی مطهر
قصه های شهرهرت* 

"بالعدل قامت السماوات والارض" . 

برپایی و پایداری آسمان ها و زمین بر اساس قوانین عادلانه است . اهمیت قانون را تا بدان پایه ستوده اند که حتی قانون بد را هم از بی قانونی و هرج و مرج بهتر دانسته اند . در جامعه ای که قانون در آن نهادینه نشده هیچ برنامه مثبت و سازنده ای به نتیجه نمی رسد . افراد چنین جامعه ای هر چند از مواهب طبیعی برخوردار باشند و از تکنولوژی و فناوری بالایی  هم بهره جویند باز هم در جهنمی به سر می برند که خود با دست خویش ساخته اند .  

تمام کوچه باغ های تاریخ ادبیات غنی ما آگنده از عطر تمثیل ها و لطایف پندآموز و حکمت آمیز است . سخنوران و اندیشمندان ما کوشیده اند تا زلال معارف بشری و حقایق جهان هستی را در جام بلورین شعر و ادبیات شیوای فارسی بریزند و کام تشنگان حقیقت و شیفتگان حکمت را با آن سیراب سازند . 

قصه های شهر هرت جلوه ای از جامعه بی قانون را به تصویر می کشد . 

---------------------------------------------

قصه نخست:

باج مرگ 

قربان علی یک بار دیگر عرق پیشانی آفتاب سوخته اش را با آستین خود پاک کرد . در همین حال صورت ریز نیازها و سفارش های همسر و فرزندانش را از خاطر گذراند. او در نظر داشت پس از فروش خربزه هایش با پول آن نیازمندی های خانواده اش را تهیه کند . قاطر قربان علی با خستگی بار سنگین خربزه ها را بر پشت خود می کشید . گویی با زبان بی زبانی از صاحبش می خواست که هر چه زودتر با فروش آن ها این بار سنگین را از دوش او بردارد . از طرفی خربزه ها حاصل ماه ها تلاش شبانه روزی او و خانواده اش بود و همه افراد خانواده تامین خواسته ها و نیازهای خود را در گرو فروش خوب خربزه ها می دانستند .

-آهای خربزه شیرین دارم ! کوزه عسل دارم ! بدو که تمام شد !

قربان علی حالا دیگر نزدیک چارسوق رسیده بود . جمعیت زیادی در حال رفت و آمد بودند . چند جوان ولگرد سر چارسوق ایستاده بودند و با هم شوخی می کردند . یکی از آنان جلو آمد و در حالی که یکی از خربزه های بزرگ را بر می داشت  گفت :

      پیر مرد ! آیا به شرط چاقو می فروشی ؟

.....و بدون این که منتظر پاسخ قربان علی باشد، خربزه را برداشت و به سرعت به سمتی روانه شد . قربان علی به دنبال او دوید تا خربزه یا پول آن را  بگیرد . اما جوان شتابان فرار کرد و خربزه را برد . قربان علی پس از نومیدی از پس گرفتن خربزه به ناچار برگشت تا از بقیه محافظت کند . ولی مشاهده کرد دو نفر دیگر از جوان های ولگرد دارند تعدادی از خربزه ها را می برند . قربان علی فریاد زنان مقداری به دنبال آنان دوید،  اما وقتی مایوسانه و دست خالی برگشت، ناگهان از شگفتی خشکش زد ! زیرا همه خربزه هایش را برده بودند ! 

برای لحظاتی دنیا پیش چشم هایش تیره و تار شد . او حاصل ماه ها تلاش خود و خانواده اش را در یک آن از دست داده بود . حالا با چه رویی با دست خالی نزد خانواده برگردد ؟! با چه پولی نان و گوشت و پوشاک برای بچه ها تهیه کند ؟! 

دادخواهی

قربان علی پس از مدتی فکر و اندیشه به ذهنش رسید که شکایت خود را به نزد حاکم ببرد . بر قاطر خود سوار شد و به سوی کاخ حاکم راه افتاد . وقتی به کاخ رسید، کاخ را در محاصره صدها نگهبان دید . چندین در و دروازه بسته و دیوارهای بلند و قطور که توسط صدها نگهبان حفاظت می شد، حاکم را از مردم جدا می کرد . قربان علی به هر دری مراجعه کرد، نگهبانان مانع ورود او شدند . سر انجام نومید و دل شکسته به خرابه ای پناه برد . سرمایه خود را تباه شده می دید و هیچ گوشی شنوا یا فریادرسی نمی یافت تا نزد او دادخواهی کند . احساس کرد در این شهر نظم و قانونی حاکم نیست و هر کس زورش بیشتر است، به حقوق دیگران تجاوز می کند و هیچ مرجع قانونی برای دفاع از حقوق ستمدیدگان و محرومان وجود ندارد .

راه حل فردی

ناگهان فکری به خاطر قربان علی رسید . او با خود گفت : 

در شهری که قانون و عدالت حاکم نیست  نمی شود از راه شرافتمندانه و حلال خوری زندگی کرد . کار و تلاش مثبت و مفید و کار شرافتمندانه در جامعه عادلانه نتیجه می دهد . در این شهر هرت من هم باید راهی زور گویانه برای ادامه زندگی پیدا کنم . 

ناگزیر روز بعد یک چوب دستی بلند در دست گرفت و جلوی دروازه شهر روی یک سکو نشست و برای خود قانونی وضع کرد که مردم شهر برای خروج هر جنازه از شهر و دفن در گورستان باید ۱۰درهم عوارض به من بپردازند ! 

 ساعتی نگذشت که اولین جنازه را آوردند . قربان علی به آرامی از جای برخاست و در حالی که چوب دستی خود را محکم در دست گرفته بود، با ژست مخصوصی چشم ها را به زمین دوخت و با لحن آمرانه ای گفت:

" خروج جنازه ده درهم هزینه دارد !"

همراهان جنازه گفتند :

" این دستور توسط چه کسی و از کی صادر شده است ؟"

       قربان علی می دانست که مردم راهی برای احقاق حق خود و دادخواهی ندارند، بادی به غبغب انداخت و گفت :

" من دستور می دهم و از امروز هم اجرا می کنم !" 

       بستگان میت که می دانستند شهر صاحب ندارد و شکایت و پیگیری هم فایده ای ندارد و حوصله درگیری با او را نداشتند،  سر انجام عوارض درخواستی را پرداختند و جنازه را در گورستان دفن کردند .

زور گویی و زور شنیدن نهادینه می شود!

       این رویه کم کم جا افتاد و مردم بدون هیچ مقاومتی تسلیم این زور گویی شدند . قربان علی ضمن افزایش مبلغ عوارض به تدریج در اطراف دروازه شهر یک دستگاه اداری و کاخی برای زندگی خود و خانواده اش ساخت و کارمندانی استخدام کرد تا عمل گرفتن باج و خراج را انجام دهند .

      از این واقعه سال ها گذشت و مردم شهر به باج دادن عادت کردند و هیچ کس اعتراضی نمی کرد و قربان علی هم هر از چند گاهی بر مبالغ دریافتی باج می افزود.(چه می توان کرد ؟تورم است دیگر!!)

       وقتی گذار پوست به دباغخانه می افتد!

       روزی خبر رسید که دختر حاکم مرده است .وقتی می خواستند جنازه او را از دروازه برای دفن خارج کنند، نوکران قربان علی از همراهان جنازه درخواست باج کردند . همراهان جنازه ضمن ابراز تعجب گفتند:

      "آیا می دانید این جنازه کیست؟ این جنازه دختر حاکم است!!"

      قربان علی وقتی خبردار شد که این جنازه دختر حاکم است،نه تنها عقب نشینی نکرد، بل که گفت :  

حاکم باید ده برابر دیگران عوارض بدهد! 

نوکران حاکم بیشتر تعجب کردند از این که یک باجگیر از همه مردم باج می گیرد  و از حاکم هم تقاضای باج ده برابر می کند!! اصرارهمراهان جنازه و اطرافیان حاکم سودی نبخشید .ناگزیر به حاکم خبر دادند. حاکم بلافاصله قربان علی را احضار کرد و از او در باره این کار او توضیح خواست . 

       قربان علی مثل این که سال ها منتظر چنین موقعیتی بود، فورا نزد حاکم رفت و وضع زندگی خود و ماجرای تاراج شدن خربزه ها و نیافتن هیچ مرجعی برای دادخواهی را برای حاکم شرح داد . سپس افزود:

      " من سال هاست که در این شهر هرت از مردم باج می گیرم و تو به عنوان حاکم این شهر خبر نداری و امروز هم وقتی شنیدم جنازه متعلق به دختر توست،  فکر کردم اگر همین مبلغ عادی را مطالبه کنم، شاید بپردازند و باز هم تو نفهمی در شهر چه می گذرد . بنابراین عمدا مبلغ را ده برابر کردم تا بلکه به گوش تو برسد و بفهمی در کشور تحت حاکمیت تو چه می گذرد. "

       حاکم قصه ما ( مثل همه قصه ها و افسانه ها چون باید سرانجام شیرینی داشته باشد!) سرانجام به هوش آمد و از خواب غفلت بیدار شد و با وضع قوانین عادلانه توسط نمایندگان مردم و انتصاب مسئولان صالح و درستکار کوشید تا عدالت را در شهر خود حاکم کند!

(البته من نمی دانم موفق شد یا نه !!)

 ----------------------------------------

*-" هرت"=بی نظمی وهرج و مرج. شهر هرت شهری وهمی است که در آن قاعده و قانونی نیست . بلکه هرج ومرج کلی در آن حکمفرماست.(فرهنگ معین)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۹
سید علیرضا شفیعی مطهر

  #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(336) 

 

 « نردبان کمال » یا « پلّکان زوال »! 

 

من عقربه های ساعت را « دیدم » 

و تکانه های آن را « سنجیدم ». 

هر چه غم و اندوه « بیشتر و تُندتر »، 

حرکت عقربه ها، « کم تر و کُندتر ».  

آیا این « تنگنای قیاس » است ،یا « خطای احساس »؟!

نه « شادی بشکوه » می ماند و نه « زیادی اندوه »!

نه این « پایدار » است و نه آن « ماندگار »!

 نه باید با این « سختی ها را بسنجیم »

و نه شاید با آن از « بدبختی ها برنجیم »!

اگر « خَرَد انسان » بر « مُلک جان » فرمان براند،

هم « شادی بِشکوه » کمال آفرین است 

و هم « غم و اندوه ».

  غم و شادی هر دو « پیله فُرصت » اند و « وسیله نُصرت »!

این گزینش ماست که از آن ها « نردبان کمال » بسازیم یا « پلّکان زوال »!

 

#شفیعی_مطهر

-------------------------------

بِشکوه: باشکوه، باشوکت و هیبت، دارای شکوه

پیله: محفظه نوزاد برخی حشرات، کیسه، توبره

نُصرت: پیروزی ،یاری

 ---------------------------------------

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۱۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

« درستی راه » یا « بسیاری همراه »!

 

الکساندر سولژنیتسین، نویسنده روس و برنده جایزه نوبل ادبیات، شبانگاه یک‌شنبه سوم آگوست 2008 بر اثر نارسایی قلبی در ۸۹ سالگی در مسکو درگذشت .

این نویسنده نقشی بسزا در ادبیات و تاریخ روسیه بازی کرد و جهان از طریق نوشته‌های او از جنایات استالین و وجود اردوگاه‌های کار اجباری در زمان شوروی سابق آگاه شد .

سولژنیتسن در سال ۱۹۷۰ جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد، اما از شوروی سابق تبعید شد. او پس از بیست سال زندگی در خارج از زادگاهش، سرانجام در سال ۱۹۹۴ به روسیه بازگشت. 

      " الکساندرسولژنیتسین " روزگاری یک تنه در برابر بزرگ ترین ابرقدرت دنیا - پس از آمریکا - ایستاد و جنایات استالین و خفقان حاکم بر جامعه شوروی سابق را افشا کرد . گر چه در آن زمان او را از رادگاه خود تبعید کردند . اما از آن جایی که مایه ای از آزادگی و حقانیت در انگیزه او بود، امروزه همه جهانیان او را پیروز این میدان نابرابر می دانند .

       بنابراین هرکس راه و منطق خود را حق و درست می داند، نباید از کمی باورمندان به مکتب خود بیمناک باشد !

در مکاتب فکری و فرهنگی آن چه مهم است « درستی راه » است ،نه « بسیاری همراه »!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۰
سید علیرضا شفیعی مطهر