وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

انتشار مقالات،سروده‌ها و معرفی آثار و تالیفات سیدعلیرضاشفیعی‌مطهر

بایگانی
 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۳) 



من کسی را دیدم که روی ترازو ایستاده بود تا وزن خود را بسنجد . او در همان حال شکم خود را تو داده بود تا سبک شود!!.... و من اطراف را نگریستم . او خیلی مشابه داشت... 

 من انسانی را دیدم که با یک تصمیم ، آستانه راه رستگاری و سبکباری را گشود. در نتیجه عمری را با رامش بیشتر و آرامش بهتر زیست. تصمیم او این بود که از آن پس در رفتار با دیگران تنها کمی مهربان تر باشد!! 

 

 من جهان هستی را دیدم. نگاه و نگرش من بصارت بیشتر و شفافیت بهتر نیاز داشت؛ بنابراین بر آن شدم هر از چند گاهی با قطراتی از زلال اشک آن ها را بشویم تا راه رشد و رویش را بهتر بپویم. 

 من جهان سوم را دیدم ؛ در حالی که آبادگرانش ، همه خانه خراب و ویرانگرانش همه شاداب بودند.

 من بسیاری از انقلاب ها را دیدم که به کژراهه انحراف یا به دره سقوط افتادند و بسیاری از انقلابیون را دیدم که جانشان را نه در راه تحقق اهداف و اصول، که در طریق افراط و افول نهادند؛اهداف و اصولی که برای تحقق آن ها انقلاب کرده بودند. 

ادامه دارد....

                                                         شفیعی مطهر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۳۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

  دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۲)


 من اقیانوسی را دیدم عمودی و ایستاده ، و استوار و آزاده. دوستان نشناختند و او را ارزان باختند و دشمنان شناختند و بر او تاختند. او فریادگری فراتر از زمان و فراز تر از زمین بود. گویا بیش از هزار سال زود آمده بود و گستره گیتی گنجایش حجم وسیع اندیشه او را نداشت. تنها می شد به او گفت:

یا علی(ع) ! پیش از تو هیچ اقیانوسی را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد!

  او همه رشته های وابستگی را از هم گسست و خود را در آیینه شکست؛ از آن پس عرصه گیتی مزرعه گل های آفتاب گردان شد... 

 

 

  من روح خود را دیدم که چون برکه ای رام و آرام در دل دشت های پرابهام لمیده  و تصویر آبی آسمان را در آغوش خود گرفته بود؛ اما افسوس که کودک بازیگوش بیداد هر از چندگاه با پرتاب سنگی ، آرامش او را  می ربود و فراست او را می فرسود. 

 من شاعری را دیدم که در چله سرد زمستان، تموز گرم تابستان را می سرود و در در دل تاریکی جور و  جمود و جهل ، راه روشن عقل و علم و عدل را می پیمود. 

 

 عکس های دیدنی و بی نظیر من گاوی را دیدم. خرد می گفت : باید از او ترسید؛ زیرا عقل ندارد؛ اما شاخ دارد! 

من دنیا را جای خطرناکی دیدم ، نه از آن جهت که برخی شرورند ، به خاطر این که کسانی که شرارت ها را می بینند، کاری نمی کنند!! 

 

ادامه دارد... 

                                                                      شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۰۷:۰۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۱)


من معلمی را دیدم که چونان شمع می سوخت و جمع را می ساخت. چون سوز و سازش را نگریستم ، این تشبیه را بی انصافانه دانستم؛ زیرا شمع را می سازند تا بسوزد ، ولی او می سوزد تا بسازد.


من شخصیت زنی را دیدم که مرغ اندیشه اش را در قفس قابلمه محبوس و دستانش را با جارو مانوس کرده بودند. جهان بینی او تا نوک بینی و پرواز او در پرده نشینی شده بود. افق اندیشه اش از درگاه اتاق و سرو قدش از طاق فراتر نمی رفت! من او را شاهینی در قفس و گلی اسیر خار و خس یافتم.

من ایدئولوگی را دیدم که برای تحقق ایده یک جامعه آرمانی ، افراد انسانی را در قالب واژه های خیالی به تصویر می کشید. او بر این پندار بود که گویا می شود شخصیتی را الگو گرفت و همه آحاد جامعه را با تاسی به او از طریق زیراکس و کپی برداری تکثیر کرد ! وی ، انسان را شیء می پنداشت و راه افزایش آنان را تکثیر می انگاشت

  من دیاری را دیدم که در آن سنگ ها را بسته و سگ ها را گسسته بودند. همه کسانی که از اندیشه های نو سخن می گفتند، سگ های هار بر ایشان برمی آشفتند. در دیاری که در برابر اندیشه های نو، سگ ها پارس کنند، کسی نواندیشی را پاس نمی دارد. 

  

ادامه دارد...

                                                           شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۴۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

   

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۰)

             ویژه عید فرخنده مبعث پیامبر اکرم(ص)

من انسانی را ندیدم که در « حرا»ی تکوین از سوی آفرینشگر عالمین به رسالتی بزرگ و ماموریتی سترگ برانگیخته نشده باشد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.persian-star.org

 من با نگرشی ژرف تر و نگاهی شگرف تر هیچ آفریده ای را نیافتم مگر این که از سوی آفرینشگر حکیم به رسالتی عظیم برانگیخته نشده باشد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.persian-star.org

 همه موجودات در پهندشت کائنات هر یک برای انجام ماموریتی ویژه و رسالتی خاص برای پیمودن راه کمال و انجام وظیفه از سوی ذات ذوالجلال آفریده شده اند.

انسان به عنوان اشرف مخلوقات و ارشد موجودات رسالتی بس خطیرتر و ماموریتی بسیار چشمگیرتر بر عهده دارد. مسئولیت دشوار هر انسان یافتن رسالت اصیل و نقش بی بدیل خود در عالم هستی است. هر انسان بخشی از این پازل حکیمانه و نقشه جاودانه را به کمال می رساند. اینجاست که مفهوم این سخن سترگ و پیام بزرگ مولا(ع) تبلور می یابد که:« من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ راه خداشناسی از مسیر خودشناسی می گذرد.

 نیز معنی این پیام عظیم پیامبر(ص) تجلی می یابدکه: « رحم الله امرء من عرف قدره » ؛ خدا رحمت کند انسانی را که قدر خود ( و رسالت خود) را بشناسد.  

همچنین علی علیه السلام فرمود: رحم الله امرء علم من این و فی این والی این. 

 خداوند رحمت کند کسی را که بداند کجا بوده و کجا هست و کجا خواهد رفت.

 بنابراین سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) نه تنها روز برانگیخته شدن این بشیر بشر نیست ، و مبعث نه تنها گلی است که در حرا شکفت و عطر دلاویز و گلبرگ رنگ آمیز آن تا ظهور قائم امامت و قیام قیامت ، تاریخ زمان را عطرآگین و جغرافیای زمین را، رنگین کرد؛ بلکه این رویداد عظیم یادآور برانگیخته شدن همه ما انسان هاست برای انجام ماموریت خود. 

آری مبعث چشمه ای بود که از فراز حرا جوشید و زلال آن بر بستر تاریخ خروشید و بوستان های مکرمت را کرامت بخشید و گلستان های سعادت را طراوت . 

 اکنون ما در این روز بشکوه ضمن عرض تبریک به همه باورمندان رسالت و رهپویان نبوت، از خداوند حکیم مسئلت داریم که ما را دست گیرد و در شناخت و انجام رسالتمان یاریمان فرماید .

                                               در کسب رضای حق موفق باشید

                                                       شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۴۹
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۹)

من مردی را دیدم که کوچک و کوتوله بود، اما بزرگی نامش چهارچوب قاب و سقف سحاب را درهم می شکست.  

من مردی را دیدم که بسیار کوچک بود ، ولی سایه اش هی بزرگ و بزرگ تر می شد....من از آن کاهش مایه و افزایش سایه دانستم که آفتاب آن سرزمین رو به غروب می رود!

 

من دفتر خاطراتم را دیدم، ولی در کوچه پس کوچه های دلواپسی آن را گم کردم. من در کنار جویباران آن لحظه های روییدن خود را تماشا می کردم. 

 من معلمانی را دیدم که در طول عمر با برکت خود با خون دل گلستان ها پرورش دادند، اما در روز معلم کسی شاخه گلی به آنان اهدا نکرد...

 

من کودکی را دیدم که بر همه اسباب بازی هایش فرمانروایی می کرد....این گونه شد که من معنای مناسبات و روابط بسیاری ازشهریاران و شهروندان را فهمیدم!! 

ادامه دارد...

                                               شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۲۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

  دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۸)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

من توپ فوتبالی را دیدم که چون از فوتبالیست ها دور می شد، همه به دنبالش می دویدند؛ اما چون نزد آنان می ایستاد ، با لگدی محکم آن را از خود دور می کردند و باز....

عکس‌های رویایی از مه!! www.TAFRIHI.com 

من جزیره ای را دیدم سر برآورده از خیال خیزابه های خشمگین و  سر به سوی سپهر سیمین. او به دنیای رهاتر از موج و فراتر از اوج می اندیشید ، نه از خیزش خیزابه ها می لرزید و نه از طوفان اقیانوس می ترسید.

من خفته ای را دیدم که هم به شدت می لرزید و مرتب فریاد می کشید . پنداشتم بیدار است ؛ چون بهتر نگریستم، او نه بیدار و نگران ، که گرفتار کابوس بود و هذیان. از آن پس دانستم که نه هر فریادگری بیدار است و نه هر هشداردهنده ای ، هوشیار!

 من دست های زیادی را دیدم که برایم تکان می دادند، اما دست های کمی را دیدم که تکانم دهند.

 من مادرانی را دیدم که با دستی گهواره کودک را تکان می دادند و با دست دیگر دنیا را.

 

   من حق باوری را دیدم خالی از خیال و عاری از آمال ؛ زیرا چنان از وابستگی ها، وارسته و به حق دل بسته بود که در دل نه جایی برای آرزوهای واهی بود و نه هوس های گاه گاهی.  

نیز من حق ستیزی را دیدم گرفتار خیالات واهی و حالات تباهی ، هر روزی به دستاویزی می آویخت و هر شبی با هوسی می آمیخت.

ادامه دارد...

                                                         شفیعی مطهر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۰۴:۵۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

  دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۷)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

 من کسی را دیدم که می خواست با زندگی کردن قیمت بیابد .... او چون « چرای زندگی » را یافته بود، بنابراین « چگونه » آن را می ساخت.

 و نیز کسی را دیدم که می خواست به هر قیمتی زندگی کند.. او « چگونه » را می ساخت، اما « چرا » را می باخت. 

 من درخت شکست را دیدم و از آن میوه موفقیت چیدم...زیرا از آن درس گرفتم. من موفقیت را پریدن از شکستی بر شکستی دیگر یافتم بدون خستگی.

  من درفش کاوه را در دست ضحاک دیدم... و شگفتا که این قصه در هر صفحه از صحیفه تاریخ تکرار می شد. کاوه های نستوه از ستم به ستوه می آمدند و بر قصرهای قساوت و قیادت ضحاک ها برمی شوریدند .آن گاه که نهضت به نصرت می رسید،باز ضحاک ها با نیرنگ و تغییر رنگ دوباره بر صدر می نشستند و قدر می دیدند! 

 جمشید

 من مردمی را دیدم خفته بر فراز کوهی از زر نهفته ، خواب ها بسی سنگین و خفتگان در ژرفای رویاهای رنگین. هر که نغمه بیداری سر می داد ، سر را به باد صرصر می داد. 

  ادامه دارد....                                                               

                              شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۴۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۶)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

  من شخصیتی را دیدم بسی خرسند و بسیار توانمند . توانایی او آنقدر رشد کرده بود که قادر به پذیرش « خطا » و « اشتباه » خود بود!! همه قدرت او نه در « کشور گیری» که در « انتقادپذیری » بود.

  

 من در مسیر زندگی، رهروی را دیدم که چون راهی برای بازگشت و رقم زدن آغازی خوش نداشت، ناگزیر برای خود پایانی خوش را رقم زد . 

 

 من زیباترین عکس ها را در تاریک ترین اتاق ها ظاهر کردم و این کار این درس را به من آموخت که  هر گاه در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتم، بدانم که طبیعت می‏ خواهد تصویری زیبا از من بسازد. 

 

  من در خزان باغ « برگی » و « میوه ای » را دیدم که هر دو افتادند؛ اما برگ در انتهای زوال افتاد، ولی میوه در انتهای کمال. آن گاه این پرسش به چالشم طلبید که من برگی زردم، یا سیبی سرخ؟! 

 من حقیقت یابی فکور را دیدم بر مسیر کمال و حقیقت یافته ای مغرور را بر طریق ضلال. 

ادامه دارد.... 

                                               شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۳۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۵)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

من انسان های بی شماری را دیدم که همه در یک چیز مشترک بودند: متفاوت بودن!!

 

 من شجاعی را دیدم که شجاعت را نه جان باختن در رویارویی با شیر ، که در جان سالم به دربردن از شر شیر می دانست. شجاعت نه در جان باختن ، که شیر را بر خاک انداختن است. 

 

 من بذری را دیدم و در دل خاک نهانش کردم. همه آن را نابود انگاشتند و تلف شده پنداشتند، در حالی که فردا سبز و سرافراز سر از خاک برکشید و خود را به افلاک رسانید. 

 

 من آبشاری را دیدم که روایتگر جریان زندگی بود. او با باور به مکتب« این نیز بگذرد»، هم تلخی های خاشاک را می برد و هم شیرینی های طربناک را. او در جریان پرشتاب حیات نه دری به درنگ داشت و نه آهی برای آهنگ.

 

من ذهن را جون کشتزاری دیدم که باید « ایده» را در آن کاشت  با « مطالعه» آن را آبیاری و با « مشورت » آن را تقویت و با « پذیرش انتقاد » آن را آفت زدایی کرد تا بهترین محصول را برداشت. 

ادامه دارد....

                                   شفیعی مطهر

                                                   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۰۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۴)

تصاویر زیباسازی نایت اسکین


 من در دست های کودکی دبستانی ۷۰ ساله ،« پاک کنی» را دیدم که به جای این که سیاه کاری ها را بزداید، سپیدی ها را نیز سیاه می کرد. هر مشقی را که خود اشتباه می دانست ، می زدود و عملا بر سیاه کاری ها می افزود.

 

 

خشونت

من اقیانوسی از اندیشه را دیدم که فانوس دلان کویر اندیش، سبو سبو از آن می ربودند تا آن را بخشکانند ؛ اما هر قطره زلال و هر موج لایزال آن این سرود را زمزمه می کرد:

هر روز سبو سبو ز ما برگیرند...

                                     تا زود بخشکیم ولی دریاییم... 

 من امیرکبیر را دیدم که در واپسین دم حیات توسط قاتل خود به ناصرالدین شاه پیام داد که :

 « من دارالفنونی ساختم که از هر آجرش، امیرکبیری برمی خیزد!»

 ....اما زهی افسوس که خودکامگان خونریز و فرمانروایان حق ستیز با کشتن اندیشه  ، آجرها را به قیادت می گیرند و آجرسازان را به خدمت! نه نهال بدون ریشه به کار می آید و نه آجر بدون اندیشه !!

 

  من مرغ ماهیخواری را دیدم که هر از چند گاه ماهیان بی آزار را شکار می کرد. ماهیان نیز بی آن که پایداری کنند، ذلیلانه تسلیم خودکامگی او می شدند. روزی ماهیخوار کوشید تا قورباغه ای را شکار کند؛ اما قورباغه شجاع آنقدر گلوی ماهیگیر را فشرد تا او جان سپرد!!

 

من نمازگزاری را دیدم که روی به سوی« قبله» داشت، ولی دل در هوای « قبیله ». آن گونه نیایش می کرد که گویی همه خذای اویند، در حالی که خدای چنان به او توجه می کرد که گویی او تنها بنده نیایشگر اوست! 

 من شمعی را دیدم که شب را می نگریست و بر سیاه دلی او می گریست. 

ادامه دارد...

                                                             شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۰۷:۵۸
سید علیرضا شفیعی مطهر