دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد471
من سحرگاهان را عطرآگین از نفس خدا و رایحه هدا دیدم.
انسان با هر دم و بازدم ریه ها را به جای هوا،پر از خدا می کند.
من «تومن» را با ارزش ترین پول دنیا دیدم؛ زیرا هم «تو» در آن هستی، هم «من»!
من مردمی بی پناه را در روزگاری سیاه دیدم،که همه افراد خانواده ها پگاه تا شامگاه با هم می دویدند تا لقمه ای نان و جرعه ای آب روان فراچنگ آرند.
در سبد نیازهای روزمره این گونه مردم دیگر نه خبری از کتاب و فرهنگ بود نه پرتوی از آفتاب قشنگ!
من وجود هر استعدادی شکفته در نهادی نهفته را سند حقی برای شکوفاکردن آن دیدم ؛ زیرا حکمت خداوندی هر بذر را برای باروری و هر استعداد را جلوه گری آفریده است.
من قایق سهراب را دیدم که ساخته بود تا بر آن نشیند و از این خاک غریب به سوی دیار رقیب، راه هجرت را گزیند؛
اما من چاره را نه در فرار که در قرار دیدم و راهکار را نه هجرت که در مقاومت یافتم.باید با سختی ساخت و خرابی های این خاک را ساخت.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر