وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

انتشار مقالات،سروده‌ها و معرفی آثار و تالیفات سیدعلیرضاشفیعی‌مطهر

بایگانی

دل دیدنی های

شهر سرب و سراب(۲۸)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

من کوهی را دیدم که درد زاییدن گرفت ، ولی.......ولی پس از ۹۰ سال و ۹۰ماه و ۹۰ روز و... موش زایید !! 


نایت اسکین

 من شاهین هایی را دیدم بی بال و بی نفس، و خوی گرفته با قفس ، وارسته از سینه سپهر و سحاب، و وابسته به مهر ارباب ، اوج سپهر را به موج مهر فروخته بودند.     

 نایت اسکین 

   من اندیشمندی را دیدم که برای ریشه ها رشد و رویش می خواست و برای اندیشه ها پاکی و پویش ؛ دگر اندیشمندان را فراتر از اوج می دانست و رهاتر از موج ؛ فکوران را می شناخت و فرزانگان را می نواخت ؛ اما قدرتمداران مست و خفاشان شب پرست، دهانش را بستند و پر و بالش را شکستند ! 


نایت اسکین

  من شهریاری را دیدم که شهروندان را آزاد می خواست و دیار را ، آباد ؛ قهرمان زدگی را می زدود و مردم را به قهرمانی می ستود. 


نایت اسکین

من قبیله ای را دیدم که قبله را در حصار انحصار ، و دیگر پرستشگران را زیر نگین اقتدار خود می خواستند. خدای آنان به اندازه ای کوچک بود که نه تنها در افق دل ، که در فلق فضایل نیز دیده نمی شد. خوشنودی آن خدای در خوشنودی آنان و خشم او در تمایل آنان تجلی می یافت. 

 

ادامه دارد...

                    شفیعی مطهر

                                                    شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۲ ، ۰۷:۱۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

دل دیدنی های

شهر سرب و سراب(۲۷)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

  من نیایشگری را دیدم که « خدا » را از دل می راند و « دعا » را به جایش می نشاند. 


نایت اسکین

 من عابدی را دیدم که « فکر » را از ذهن می زدود تا « ذکر » را جایگزین آن کند. 

نایت اسکین

  من حاکمی را دیدم که « اعتماد مردم » را ارزان می فروخت و «خودکامگی » را گران می خرید. 


نایت اسکین

 من سدی پر آب دیدم که قرن ها قطره قطره آب را در خود گرد آورده بود....

 و جمعی را دیدم که بی پروا و بی امان با هر ابزاری به جان سد افتاده بودند تا ...

... و سرانجام سد را شکستند و همه را سیلاب برد!!! 


نایت اسکین

  من خدا را دیدم بی نهایت بزرگ، اما در عین حال چنان کوچک که در ذهن کودکی پنج ساله می گنجید و باز به اندازه ایمان و آرزوی او بزرگ بود ، در رویایش روان بود و در نگاهش، نگران.

 

ادامه دارد....

                       شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۶:۵۷
سید علیرضا شفیعی مطهر

دل دیدنی های

شهر سرب و سراب(۲۶)


نایت اسکین

  من شهری را دیدم سیراب از سرب و سراب و تشنه یک جرعه از آفتاب!  

من گوی گردی را دیدم بدون شعور که ۲۲ انسان باشعور به دنبالش می دویدند و نگاه میلیون ها با شعور دیگر به دنبال آن ۲۲ نفر می دویدند. چنین می نمود که میزان شعور میلیون ها نفر باشعور را یک گوی گرد بی شعور رقم می زند!! 


نایت اسکین

من مردی را دیدم که با مصالح قدرت ، کاخ مصلحت می ساخت.  ....و شگفتا این مصالح چقدر با این مصلحت همخوانی دارد!!


نایت اسکین

 من فرعونی را دیدم که از دیار دیرباز تاریخ آمده و صندوقچه ای پر از سخنان کهن به عنوان سوغاتی آورده بود. وقتی در صندوقچه باستانی را گشود، همه جا پر از سخن های کهن شد و دیگر جایی برای سخن های نوین نماند. 


نایت اسکین

 من باورمندی را دیدم که تنگ شیشه ای باورش را در حفاظی پولادین نهاده و از نزدیک شدن هر شکی به خود می لرزید؛ زیرا تنگ بلورین باورش بسی ترد بود و از هر ریزه سنگ خرد می هراسید.

                                                                     

ادامه دارد...

                       شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۰
سید علیرضا شفیعی مطهر
  دل دیدنی های

 شهر سرب و سراب(۲۵)

 من « آرزومندی» را دیدم که با آرزوی مرگ، مرگ آرزوها را می گریست و باز در خیال آرزوهای دیگر غافلانه می زیست. 

 من « شجاع» ی را دیدم که می ترسید، می هراسید و می لرزید؛ اما با همه این ها گامی هم به جلو برمی داشت. ...و همین رمز کامیابی و راز شادابی او بود. ...و من دانستم که ترسیدن و لرزیدن گاه ناگزیر است، اما گام نهادن به پیش تنها تدبیر است.

من گردونه زمان را دیدم که چالاک و شتابناک می گذشت، و ما را بی بهره می گذاشت. در این گشت و گذار نه ما او را ، که او ما را تلف می کرد! 

 من مردان کوچکی را دیدم که در آرزوی یافتن آسایش مردان بزرگ افسردند ...

  و مردان بزرگی را دیدم که در رویای یافتن آرامش مردان کوچک مردند! 

 

من در آغازین گام در هر جاده ، می کوشیدم پایان آن را ببینیم . دیدن پایان راه نه در گروی پیمودن همه جاده ، که در دمی نگریستن به پشت سر است ، چون زمین گرد است و هدف رفتن است ، نه رسیدن!! 

 

  من کودک فال فروشی را دیدم که جار می زد: من :« فردا » را به آنانی می فروشم که در « دیروز» خود مانده اند.  ....و من سیمای فردا را در آیینه دیروز می دیدم.

 من « داور» ی را دیدم که هرگاه می خواست درباره رهروی داوری کند، نخست چند گام با کفش های او راه می رفت!

ادامه دارد...

                         شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۱۰:۰۸
سید علیرضا شفیعی مطهر
   دل دیدنی های

شهر سرب و سراب(۲۴)

   من شخصی را دیدم متین با شخصیتی وزین که بر این باور بود که وزن شخصیت هر کس به اندازه حجم سختی هایی است که در راه روشنگری مردم تحمل می کند. 

 

 من « خار»ی را دیدم که در سایه «گل» ، نه « خاری» را احساس می کرد و نه « خواری» را ! زیرا خار برای گل، نه وایه وبال ، که مایه کمال بود. 

 من حکیمی را دیدم که در ژرفای هر پدیده خنده دار، حقیقی ماندگار را می جست. او بر این باور پای می فشرد که در باطن هر پدیده، یک حقیقت ندیده نهفته است. 

 من ساده اندیشی را دیدم که چون از اول به فکر آخر نبود، همیشه در آخر به فکر اول می افتاد!  او عمری در این دور تسلسل بیهوده می چرخید و فرسوده می گردید.

من« بزرگ »ی را دیدم که « بزرگی » را در « زیبایی » نمی دانست ؛ ولی « زیبایی » را در « بزرگی» می دید! 

 

ادامه دارد....

                   شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

 سفرنامه من از 

شهر سرب و سراب (۲۳)


 من گلی بهاری را دیدم که در دل دشتی خشک و خزان زده با جان سختی و شوربختی می کوشید تا پیام حیات آفرین بهاران را برای خزان زدگان بازگوید....  

نایت اسکین

من کسی را دیدم که تنها دردش بی کسی بود. نوای او بینوایی و برگ او بی برگی بود. درد بی کسی و بی همزبانی او را از احساس همه دردها بی نیاز کرده بود.

 نایت اسکین

 من « رهرو»ی را دیدم که راهش  بسی هموار و همه گل های زندگیش بی خار بود؛ چرا ؟!!چون راه را اشتباه رفته بود!! 

نایت اسکین

من « تنها» یی را دیدم که از بسیاری پاکی ناگزیر از همه « تن» ها بریده و «تنهایی »را برگزیده بود. او خود را رستگار و خدا را سپاسگزار بود؛ زیرا دلدار ، اغیار را از دور و بر او رانده بود، تا او را تنها به حضور بپذیرد. 

نایت اسکین

ادامه دارد...

                                                                    شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۳۵
سید علیرضا شفیعی مطهر
       دل دیدنی های 

شهر سرب و سراب  ( ۲۲)

 من گوری را دیدم که میلیون ها نفر چندین دهه بر فراز آن گریستند و با آن ایده ئولوژی زیستند ؛ تا سرانجام دریافتند که در آن گور نه مرده ای خفته و نه فکری نهفته!!

 

من در گرماگرم چله سرد و یخبندان زمستان کرسی گرمی را دیدم که همه اقوام پراکنده یک ملت بزرگ را در گرمای محبت و مساوات گردآورده بود. برابری حقوق تنها رشته ای بود که همه را بر محور مودت و مدار محبت جمع می کرد... 

* من آتشفشانی را دیدم که از « دهانش » ، نه « دهانه اش »، « گزاره های آتشین »، نه « گدازه های آذرین » را به هر سوی سپهر می افشاند . اخگر بیانش، جگر کوه را می شکافت و قلب حق پژوه را می یافت ؛ اما دل احمق حق ستیز و نادان نورگریز را نه ذره ای می کاوید و نه اثری می بخشید

  مسیح (ع)

چه کوران و کرها شفا داده ام           ز درمان احمق فرومانده ام

                                                                              (ش.مطهر)

  * من خورشیدی را دیدم که شراره شور بود و مناره نور؛ اما از سوی ظلمت زدگان نه ستایش ، که پرستیده می شد. در آن جا که پرستش بر جای ستایش می نشیند، دیگر نه قانون نور را پاس می دارند و نه کانون شعور را سپاس می گزارند!! 

ادامه دارد... 

                                  شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۲ ، ۱۵:۳۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

دل دیدنی های 

 شهر سرب و سراب (۲۱) 

 * من یک کرم ابریشم را دیدم که عمری به دور خویش پیله می تنید. او آن قدر پیله تنید.....پیله تنید.....باز هم پیله تنید....تا سرانجام در میان پیله های خود خفه شد!! او هنگامی به رهایی اندیشید که خیلی دیر شده بود. فراوران ابریشم  برای استحصال ابریشم ،او را با پیله اش به درون دیگ آب جوش ریختند ، چون بر این باور بودند که اگر کرم، بخواهد خود را رها سازد، باید پیله را بشکافد؛ در نتیجه همه ابریشم ها تلف می شود!! 

 

.....اما من کرم ابریشم دیگری را نیز دیدم که چراغ خرد را فرا راه خویش داشت و بر رهایی خود همت گماشت. او پیش از انقضای فرصت و اسارت در عسرت چاره ای اندیشید و با شکافتن پیله های تنیده و شکفتن در پگاه پدیده ، خود را از اسارت رهانید و به رفعت رسانید.

مرا دیوانگی عقلی دگر داد                  وجودی و بقایی تازه تر داد  

 * من شهریاری را دیدم که همه توش و توانش برای « گفتن » بود !! و گنجایشی برای « شنیدن » نداشت. چون همه وجودش « خود داناپنداری !! » بود، جایی برای « شنیدن » و « یادگرفتن » نداشت!!!  

  او مفت حرف نمی زد؛ اما خیلی حرف مفت می زد!!

....و سرانجام در پیله های جهل مرکب و غرور لبالب جان داد....

 مرا جان کندن زیبــای پیله                 به پــــرواز وصــال او خبر داد 

* من یک نیستان ناله را دیدم و یک گلستان پر از نواله ! شگفت این که گلستانیان نواله ها را می ستاندند تا ناله ها را نشنوند! 

 

  ادامه دارد...

                                                         شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۷
سید علیرضا شفیعی مطهر
  دل دیدنی های

شهر سرب و سراب (۲۰)

 

من آرش را دیدم با کمانی گران و چشمانی نگران. نگران از این که کمان و پیکان او دیگر نمی توانست مرزها را درنوردد و بوم و بر نیاکان را گسترش دهد . او می دانست که فرزندانش امروز باید با کمان «اندیشه » و پیکان «فرهنگ » ، مرزها را پاس دارند و مرزداران اندیشه و فرهنگ را سپاس گزارند.

 

من سیم خارداری را دیدم که از داشتن خار خسته شده بود. او کم کم به این باور رسیده بود که دوران خار گذشته و اکنون همه فهمیده اند که طبع و ذات بشر نه زبان خار قدرت ، که بیان گل محبت را بهتر می شنود و می فهمد.  تارهای سست عنکبوت ، خارهای سخت طاغوت را فروپوشانده و از کارایی انداخته اند!

 من زنی را دیدم که آبستن درد بود و نوزاد غم در رحم داشت . او با تار تنهایی و پود پاکی ، بلوز آینده را می بافت. سال ها وی بر سر سفره گرسنگی و  سبوی تشنگی، کودکانش را با لقمه های وعده و آرزو سیر می کرد و با سرود لالایی فردای قشنگ ، روزی پاک از رنگ نیرنگ، آنان را می خوابانید. 

 من تاریخ را دیدم در کوچه های برهوت ، اما چه پیر و فرتوت ؛ با کوله باری از عبرت و کارنامه ای پر از خشونت . از او پرسیدم: چه کسانی تو را می سازند و می پردازند؟ گفت:

  آنان که می توانند، می سازندم! و آنان که نمی توانند ، می نگارند و می پردازندم!!

  ادامه دارد....

                                                                   شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۰۷:۳۶
سید علیرضا شفیعی مطهر
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۹) 

 من ماهی قرمزی را دیدم که زندانی زیبایی و اسیر فریبایی خود بود. او رویای آبی دریا را بر دیواره های تنگ تنگ بلورین می کوبید و بر این سواحل شیشه ای که او را به بند کشیده اند ، برمی شورید . انسان های سرمست و زیبا پرست هر ساله بیش از پنج میلیون ماهی قرمز را به جرم زیبایی و فریبایی از اقیانوس محروم و در تنگ محبوس می کنند.....و مرگ پایان بخش این تراژدی تکراری است! 

 

 من باغ وحشی را دیدم که در آن همه گرگ ها آزاد بودند و آهوان در انقیاد . آهوان در شکار شدن دارای حقوقی مساوی بودند و گرگ ها در شکار کردن . در قاموس این شهر مساوات این گونه معنی می شد! 

 

 من مرگ را دیدم که پیامی نداشت جز مژده دیدار دلدار و وصال یار ، آن را کعبه آمال یافتم و پایان اعمال ، نه پایان راه بود، که آغاز پگاه بود؛ پگاه پاک با نگاهی بر افلاک. مرگ گامی به سوی کمال ارزندگی است و برگی از نهال زندگی. 

 

 من چه بسیار تحویل سال را دیدم ، اما تحول در حال را ندیدم.  باز هم زنده ماندم و نوروزی دیگر را دیدم ، زادروزم را. هنوز نمی دانم با فرارسیدن هر نوروز تازه ،مدت عمرم یک سال افزایش می یابد، یا کاهش؟!

 

 من یک پنجره را دیدم که نگاه را امتداد می بخشید تا پگاه. من هزار پنجره پرواز در هر بال داشتم و هزار حنجره آواز در خیال ، ولی دریغ از لحظه ای پرواز پگاهی و آواز آگاهی!! 

ادامه دارد...

                                                                          شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۵
سید علیرضا شفیعی مطهر