وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

وب‌نگاشته‌های شفیعی‌مطهر

بخشی از آثار،مقالات،سروده‌ها و تالیفات شفیعی‌مطهر

انتشار مقالات،سروده‌ها و معرفی آثار و تالیفات سیدعلیرضاشفیعی‌مطهر

بایگانی

۳۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

#طنزسیاهنمایی/63

نام یا دشنام؟!

گفت: توی مجلس به آقایی محترم،گفتن«ذلیل». آیا این توهین زیبندۀ مجلسه؟

گفتم:نه، حرف زشتیه و زیبندۀ مجلس نیست.

گفت:ولی یه چیزی یواشکی بهت بگم؟

گفتم:بگو!

گفت: ولی خود اون آقای محترم ظاهراً با حرفای نازیبای خودش درستی این نسبت رو تایید کرده!

میگن به یه آدمی که زیاد دشنام می داده،گفتن: 

چرا این قدر به همه دشنام میدی؟ 

میگه: به کدام پدرسوخته دشنام دادم؟!

گفتم:باز هم #سیاهنمایی کردی؟

#شفیعی_مطهر

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۵:۲۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

هردمبیل و زندانیان سیاسی

قصّه های شهر هرت / قصّۀ91

 #شفیعی_مطهر

مدّتی بود به علّت افزایش تعداد زندانیان سیاسی و پُرشدن همۀ زندان ها، قرار بود از سازمان عفو بین الملل هیئتی برای بازدید از زندان های شهر هرت بیایند.صدراعظم به عرض رسانید:

اعلی حضرتا! زندان ها از جوانان مخالف اعلی حضرت پُرشده. تعدادی هم زیر شکنجه در سیاهچال ها جان باخته اند. هر چه مخالفان را دستگیر می کنیم،بر تعداد آنان افزوده می شود. آخر چقدر بگیریم و شکنجه دهیم و خفّه کنیم؟حالا دربارۀ این مشکل چه می فرمایید؟

اعلی حضرت که در منتهای استیصال درمانده بود،گفت: به نظر تو چه کنیم؟

صدراعظم گفت: فعلاً ما به هر قیمتی شده قبل از ورود هیئت عفو بین الملل باید زندان ها را از زندانیان سیاسی خالی کنیم؟

هردمبیل برآشفته فریاد زد: مردک! یعنی همه را آزاد کنیم؟

صدراعظم گفت: کی من چنین چیزی عرض کردم؟ من می گویم با شگردی این معضل را حل کنیم.من طرحی  دارم. 

 استاد حکیم یکی از استادان دانشگاه طیِّ مقاله ای که دیشب در روزنامۀ مدارا چاپ شده دربارۀ شیوۀ رفتار با زندانیان سیاسی پیشنهادی داده،اگر اجازه فرمایید به شرف عرض ملوکانه برسانم .در صورت تایید ذات اقدس شاهنشاهی آن را به مرحلۀ اجرا درآوریم!

شاه گفت: بگو ببینم!

صدراعظم گفت: بنا به نوشتۀ استاد حکیم بیشتر زندانیان سیاسی و نیز بیشتر مهاجران شهر هرت از نُخبگان و روشنفکران و صاحب نظران اقتصادی،فرهنگی و علمی هستند. اگر بخواهیم شهر هرت در طراز دیگر کشورهای پیشرفته، ترقّی کند،کلیدش در دست این متخصّصان زندانی است. بیاییم طوری با اینان کنار بیاییم که بپذیرند دست در دست یکدیگر گذاریم و با تلاش و همبستگی همۀ نابسامانی ها را سامان بخشیم!

شاه خشمگینانه غُرّید که: اگر این ها آزاد شوند،دیگر نه خودشان سلطۀ ما را می پذیرند و نه می گذارند ما بر مردم عامی حکومت کنیم. تو چه تضمینی در این باره می دهی؟

وزیر عرض کرد: اتّفاقاً آن استاد،یک نمونۀ تاریخی جالبی ارائه داده است. او در ادامۀ پیشنهاد خود نوشته:

«زمانی که ایرلند اعلام استقلال از انگلستان کرد، در طی آن 9 جوان شورشی ایرلندی دستگیر و محکوم به مرگ شدند .

از آنجایی که حکم مجازات آنان قبل از ملکه ویکتوریا صادر شده بود ، او که تحمل اعدام کردن آنان را نداشت، به همین خاطر دستور داد تا آنان را به زندانی در مستعمره انگلستان یعنی استرالیا منتقل کنند .
حدود 40 سال پس از آن ، ملکۀ ویکتوریا از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال نخست وزیر آنجا یعنی آقای چارلز دافی قرار گرفت .
 
وقتی آقای چارلز به اطّلاع ملکه رساند که او یکی از 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است ، ملکه به راستی شوکه شد .
ملکه از او پرسید که آیا از سرنوشت آن هشت زندانی دیگر خبری دارد یا نه؟ او به آگاهی ملکه رساند که آنان همگی با یکدیگر در تماس هستند :

توماس فرانسیس به ایالات متحده مهاجرت کرد و خیلی زود به مقام فرمانداری مونتانا رسید.
ترنس مک مانس و  پاتریک دونااو هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند و بسیار عالی خدمت کردند .
ریچارد اوگورمان به کانادا مهاجرت کرد و فرماندار کل نیوفوندلند شد .
 ماریس لین و مایکل ایرلند هر دو از اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و جدا از هم به عنوان دادستان کل استرالیا انجام وظیفه کردند .
دارسی مگی نخست وزیر کانادا شد .
و در آخر  جان میچل نیز در مقام شهردار نیویورک خدمت کرد .»

اعلی حضرتا! مخالفان ما لزوماً ناشایسته نیستند و لزوماً فقط خود ما درست نمی فهمیم ، شاید به همین علّت است که در غرب به آسانی جان انسان ها را نمی گیرند .

هردمبیل شاه وقتی همۀ حرف های وزیر و راه حلِّ پیشنهادی استاد حکیم را شنید،خشمگینانه فریاد برآورد و گفت:

خودت گفتی که در غرب به آسانی جان انسان ها را نمی گیرند؛ ولی اینجا شرق است.  من می دانم اگر این روشنفکران و متخصّصان آزاد شوند و با تلاش علمی و عقلی خود شهر هرت را آباد کنند،بر محبوبیّت آنان بین مردم افزوده می شود و دیگر زیر بار حکومت شاهانۀ ما نمی روند! لذا هم اکنون به تو دستور می دهم آن استاد حکیم و همۀ زندانیان سیاسی را در اولّین فرصت به چوبۀ دار بسپارید و روزنامه ای هم که مقالۀ او را چاپ کرده برای همیشه توقیف کنید!  

من مردمی مطیع،سربه زیر و فقیر می خواهم که شبانه روز بدوند تا لقمه ای نان به دست بیاورند. اگر مردم باسواد و اهل مطالعه شوند،کجا دیگر سلطنت ما را تحمُّل می کنند؟!

ضمناً همیشه یادت باشد اینجا شهر هرت است و من اعلی حضرت هردمبیل!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۶:۱۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1480

«مرد» و «درد»!

گاه «اندوه» چُنان «انبوه» می شود،

که نه تنها «واژه های ویژه»،که «تیراژه های آویژه» نیز 

 «پیامش را برنمی تابند» و «ابهامش را درنمی یابند»!

گاه «روح و روان» و «جان انسان»، 

چُنان «مشتاقِ رازند» و «در اشتیاقِ پروازند»،

که «آدم» در هر «دم» احساس می کند

«بال» هم «وبال» است. 

«روحِ عُریان » چون «نوحِ دوران»می خواهد

از «ترازِ خاک پَرکشد» و بر «فرازِ افلاک سَرکشد»!

گاه «درد» چنان بر وجودِ «مرد» 

«برمی آشوبد» و هستی اش را «درهم می کوبد»، 

که «زبانِ مرد»نیز  برای «بیانِ درد» نامحرم است !

برای او هیچ «حَرَم،حَریم» نیست ولی هر «حرام،تحریم» است!

 او نه «گوشی را برای شنیدن» می یابد و نه «هوشی را برای فهمیدن»!

...و چه شیرین است در این جا «عرفانِ هُدا» برای «انسانِ باخُدا»،

سر در چاه «فروبُردن» و غم دل را «به او سپُردن»! 

#شفیعی_مطهر

--------------------------------  

تیراژه: رنگین کمان

آویژه:ویژه،خاص،خاص/یار و دوست نزدیک

تراز(طراز): زینت و نقش و نگار 

هُدا(هُدی): راستی،رستگاری،راهنمایی،راه راست

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۵:۲۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

#طنزسیاهنمایی/62

معنی عدالت ؟!

گفت: اولین حقوق نمایندگی ۱۱ میلیون تومان، به علاوه ۲۰۰ میلیون تومان بابت مسکن و ۲۰ میلیون تومان هم برای سایر هزینه‌ها به حساب هر نماینده واریز شده است.

حق مسکن برای نماینده ۲۰۰میلیون ولی برای کارگر۲۰۰هزارتومان! آیا معنی عدالت این است؟

گفتم:بالاخره نمایندگان معنی عدالت را بهتر از تو می فهمند!

گفت:سه پسر ده گردو داشتند. از ملّانصرالدّین خواستند بین آنان تقسیم کند.

ملّا به یکی هفت گردو داد،به دومی سه گردو و یک پس گردنی محکم به سوّمی زد!

آنان تعجّب کردند که این چه عدالتی است؟

ملّا پاسخ داد :آیا شما بهتر معنی عدالت را می فهمید یا من؟!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

#شفیعی_مطهر

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۰۴:۵۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1479

«سورۀ جان» و «اُسطورۀ جهان»

خداوند،انسان را به عنوان «عالی ترین پدیده» و «متعالی ترین آفریده»،

با «هدفِ جود»،«شرفِ وجود» بخشید!

او تنها آفریده ای است که می تواند «سرنوشتِ خویش» را 

بر پایۀ «سرشتِ خویش»بنویسد!   

انسان ،«سورۀ جان» و «اُسطورۀ جهان»را 

خود با «خردش می نگرد» و «نیک و بدش را می نگارد»!

تقدیر هر انسان،نحست«شناختنی» و سپس «ساختنی» است.

آن،«قدیر» است که می تواند «تقدیر» را بسازد.

بیاییم «جادادهای خفته را بیدار» و «استعدادهای نهفته را هُشیار» کنیم،

تا بتوانیم «تغییر را بیاغازیم» و «تقدیر را خود بسازیم»!

#شفیعی_مطهر

---------------------------------

سوره: فصل یا قطعه ای مستقل از یک کتاب،یک فصل از قرآن

اُسطوره: افسانه ،قصّه ،حکایت

قدیر: توانا ،داری قدرت،توانمند

جاداد: گنجایش،ظرفیّت،استعداد

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۰۴:۴۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

#طنزسیاهنمای/ 61

بلند شید!بلند بگید!

 گفت:  یکی میگه ۵ ثانیه بلند شید و ۱۵ ثانیه سکوت به احترام مردم امریکا ،بعد بلند بگید مرگ‌بر امریکا!!

گفتم: در کجا؟ در مدرسه کودکان استثنایی؟!

گفت: نه! در مجلس!!

گفتم : باز هم #سیاهنمایی کردی؟

#شفیعی_مطهر

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1478

«آزادی تن» و «آبادی وطن»!  

در این«شهر قُلّابی» و «دهر انقلابی»،

نه تنها «ورجاوندان عام»،که همۀ «شهروندان عوام»، 

«شادی دل» و «آزادی کامل» دارند!

اینان در انتخاب «مُدل مهار» و «سلاسل افسار» آزادند!

خود،«طناب ر ا می بینند» و «ارباب را برمی گزینند»!

در انتخابِ «روشِ تحقیر مُختار»اند و در «پذیرشِ هر زنجیر صاحب اختیار»! 

هر گونه که بخواهند می توانند شاه را «بستایند» و بر درگاهش «سربسایند»!

خودی ها از هر گونه «اختلاس»،هیچ گونه «هراس»ندارند،

ولی غیرخودی ها اگر از «خرابه ای»،«آفتابه ای» بدُزدَند،

در «پیشگاه عدالت»،محکوم به «گناه ضلالت» اند!

در این جا ،شاه، «سایۀ خدا» است و «نمایۀ اهورا»،

بنابراین برای«اهورا» باید فقط «هورا»کشید!

تنها راه «آزادی تن» و «آبادی وطن»،

و درمان «خودخواهی خداوندان»،«آگاهی شهروندان» است!

#شفیعی_مطهر

--------------------------------

عام:همگان،همگانی،خلاف خاص

عوام: همه، مردم جاهل

هورا:فریاد و بانگ حاکی از طرفداری و تشویق کسی و معمولاً با فعل کشیدن به کار رود

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۴:۵۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

#طنزسیاهنمایی/60

سخت ترین عمل جراحی!

 گفت: می دونی سخت ترین عمل جرّاحی چیه؟

گفتم:  عمل قلب ؟

گفت: از اون هم سخت تر!

گفتم: آها! عمل مغز!

گفت: این عمل ها سخت هست،ولی بزرگ ترین و سخت ترین عمل جرّاحی کنده شدن برخی از مسئولان رده بالای بعضی کشورها از صندلی ریاست است! اصلاً هر کس روی صندلی ریاست میشینه،انگار یه چسبی داره که دیگه کنده نمیشه. واقعاً راست گفته یکی از متفکّرین که میگه:هیچ کس اون قدر منزّه نیست که قدرت بدون نظارت در او متمرکز بشه و او فاسد نشه!

گفتم: مثلاً کی؟

گفت مثلاً پوتین سال هاست که به عناوین گوناگون شخص اول روسیه است.از روی صندلی نخست وزیری بلندش می کنند،میشینه روی صندلی ریاست جمهوری.اون جا که دوره اش تموم میشه،تدارک می بینه که تا 16 سال دیگه هم (یعنی مادام العمر) در روی صندلی ریاست بنشینه!

گفتم: یا شاید خیلی شیفتۀ خدمته! یا در روسیه دیگه آدم قوی تر از او پیدا نمیشه!

گفت: یعنی قوی ترین آدمه؟

گفتم: شاید!

گفت: از حیف نون می پرسن: قوی ترین حیوون دنیا چیه؟
میگه: مورچه!
می پرسن: چرا؟
میگه :یه بار رفت تو سوراخ پریز. اومدم با میخ درش بیارم.
همچین لگدی زد که پرت شدم تو توالت خونۀ همسایه!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی!

#شفیعی_مطهر

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۰۶:۱۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

اقتصاد فانوسی!

قصّه های شهر هرت/قصّۀ 90

اقتصاد شهر هرت تحت حاکمیّت اعلی حضرت هردمبیل روز به روز به سوی ویرانی و ورشکستگی کامل پیش می رفت. تولید نزدیک به صفر،کارخانه ها تعطیل،آمار بیکاران رو به افزایش،تورُّم و گرانی روزافزون و فقر و فحشا و فساد بیداد می کرد. 

کم کم خبرهایی از شورش گرسنگان و درماندگان به گوش اعلی حضرت می رسید و ذهن ایشان را مشوّش می کرد. روزی وزیر اعظم را احضار کرد و دربارۀ وضع نابسامان کشور توضیح خواست.

وزیر اعظم به شرف عرض ملوکانه رساند که بنا به توصیۀ متخصّصان اقتصاد،تنها راه رهایی از این بن بست ،افزایش تولید و ایجاد ارزش افزوده در کشور است.

شاه گفت: فردا همۀ دست اندرکاران صنعت کشور را فرابخوان و دستور بده یک کارخانه تولید فانوس تاسیس کنند!

وزیر متعجّبانه  عرض کرد: اعلی حضرتا! امروزه قرن شکافتن اتم و دوران دیجیتال است. نیروگاه های تولید انرژی نیز دارد اتمی می شود. این دوران کسی از فانوس استفاده نمی کند!

شاه با عصبانیِّت فریاد زد: تو بهتر می فهمی یا عمّۀ من؟! من دیشب مرحوم عمّه ام را در خواب دیدم که در تاریکی نشسته بود و از من خواست برایش فانوسی ببرم. به او گفتم حالا فانوس گیر نمی آید.گفت پس کارخانۀ فانوس سازی بسازید!

حالا فرمان همین است که گفتم! عمّه جان من در حیاتش هم حرف های خوبی می زد. پس حالا هم اشتباه نمی کند! لذا همین فردا کار را شروع می کنید و هر چه زودتر فانوس ها را روانه بازار شهر هرت کنید و مقداری را هم برای صادرات بگذارید! مرخصی!!

وزیر بیچاره اندوهگین و سرافکنده رفت و صبح روز بعد همۀ صنعتگران شهر را فراخواند و دستور اعلی حضرت را ابلاغ کرد. کارشناسان خُبره بسیار کوشیدند وزیر را قانع کنند که تولید فانوس هیچ دردی را دوا نمی کند،ولی وزیر بدبخت دستور صریح اعلی حضرت را ابلاغ و تاکید کرد چاره ای جز اجرای  فرمان ملوکانه نداریم! چه فرمان یزدان چه فرمان شاه!

صنعتگران ناگزیر همۀ امکانات را به کار گرفتند و برای مراسم کلنگ زنی و پس از مدّتی به منظور رونمایی از نخستین خطّ تولید فانوس اعلی حضرت را دعوت کردند. اعلی حضرت هم سنگ تمام گذاشتند و در نطق افتتاحیّه برای همۀ صنعتگران جهان رجز خواندند و این گام بلند صنعتی را به رخ جهانیان کشیدند! 

در مدت چند ماه هزاران فانوس ساختند و به بازار عرضه کردند.بازارها پر شد از فانوس؛امّا هیچ کس نمی خرید! وضع بازار را به عرض ملوکانه رساندند،فرمود: 

پس فانوس ها را به کشورهای دیگر صادر کنید! 

گفتند: هیچ کشوری نمی خرد. 

شاه گفت:پس به صورت هدیه برای کشورهای فقیر بفرستید!

گفتند: هزینۀ آن را از کجا تامین کنیم؟

شاه گفت: چاره ای نداریم جز این که بر مالیات ها و عوارض و قیمت مایحتاج مردم بیفزایید! 

بدین گونه پروژۀ تولید فانوس فاجعه ای جانسوز بر فجایع اقتصادی و اجتماعی مردم افزود!! 

...و فاجعۀ بزرگ تر این که به علّت خفقان حاکم هنوز هم هیچ کس جرات نمی کند به شاه بگوید مسئولیت این پروژه بر عهدۀ شماست!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۰۶:۲۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

خدا یاریم کرد تا پاک بمانم!

#خاطره_هاومخاطره_ها

#شفیعی_مطهر

نزدیکی های غروب یکی از روزهای اوایل تیرماه 1346 بود. آقای اسلامی راهنمای تعلیماتی مرا از فولکس خود در روستای اسدآباد نیم بلوک قائنات پیاده کرد و رفت .من سپاهی دانش دورۀ دهم بودم . آقای امینی سپاهی قبلی ظاهراً همراه کدخدا به شکار رفته بودند. من جلوی مدرسه که سرچشمۀ قنات روستا هم بود،با چمدان خود منتظر آقای امینی ایستاده بودم.  خانم های روستا برای بردن آب می آمدند و با من حال و احوال و تعارف می کردند و می رفتند.

خانم جوانی آمد و پس از سلام و احوال پرسی گفت: 

خانۀ ما همسایۀ مدرسه است. شما فعلاً بفرمایید خانۀ ما تا آقای امینی بیاید.

من ضمن تشکر گفتم: همین جا می مانم تا او بیاید.  

ایشان هر چه اصرار کرد،نپذیرفتم. پس از مدتی آقای امینی آمد و با هم به اتاق مدرسه رفتیم. مدرسه دو اتاق داشت که یکی محل استراحت سپاهی دانش بود و دیگری کلاس درس.

تا وارد مدرسه شدیم آن خانم همسایه دوباره آمد و ما را برای صرف شام دعوت کرد. ما پذیرفتیم و شب به منزل این زوج جوان رفتیم. انصافاً خوب پذیرایی کردند. 

پس از صرف شام برای استراحت به مدرسه برگشتیم. به محض رسیدن به مدرسه آقای امینی روی به من کرد و متعجّبانه به من گفت:

شما دیگر چه  جور آدمی هستید؟! چرا به این خانم توجّه نمی کردید؟ این همه برای شما چراغ سبز نشان داد. شما اصلاً نگاهش نمی کردید!

گفتم: من از شما تعجّب می کنم. ما مهمان این خانواده هستیم. چطور به خود اجازه دهیم که به ناموس آن ها خائنانه نگاه کنیم! 

گفت: پس بگذار خیالتان را راحت کنم.این زوج بچه دار نمی شوند. شما اگر می خواهید در اینجا راحت کار کنید و از زندگی لذت ببرید،باید با این خانم رفیق باشید. او برایتان غذا می پزد،لباس هایتان را می شویَد و اگر هم به مسافرت بروید و بازرس بیاید،سر او را شیره می مالد. ضمناً با کدخدای جوان هم باید رفیق باشید. او اهل حال است و...در اینجا شیخ بازی جواب نمی دهد. مثلاً در نیمه شب دختری با بهانۀ گرفتن قرص و دارو به سراغت می آید و...

 با شنیدن این حرف ها(که شاید بعضی هم بلوف بود برای تغییر ذهنیّت من) گویی کوهی بر سرم آوار می شد. من با نیّتی و ذهنیّتی پاک و مقدّس به روستا رفته بودم تا با سوادآموزی و کار فرهنگی به مردم خدمت  کنم. حالا این همکار من مرا به چه کارهایی فرامی خواند.

یک هفته ای با هم گذراندیم تا پایان خدمت ایشان فرارسید و ایشان رفتند. من تنها شدم. از همان اولین روز تنهایی برای این که از هر رویداد مشکوکی در امان باشم،تدبیری اندیشیدم. شاگردی داشتم به نام جعفر که از پدر یتیم بود و خانواده فقیری بودند. به او پیشنهاد کردم با موافقت مادرش شبانه روز پیش من و با هزینه من در مدرسه بماند. مادرش هم از این پیشنهاد با خوشحالی استقبال کرد.بنابراین تا اندازه ای خیالم راحت شد که همه می دانند من تنها نیستم.ولی همچنان نگران حرف های آقای امینی بودم و از خدا می خواستم فرجی برساند و من از این نگرانی ها رها شوم.

  می گفتند شش دانگ این روستا متعلّق به اسدالله عَلم است. هفته ای دیگر گذشت .روزی یکی از سپاهیان دانش اهل قم به همراه آقایی که خود را نماینده اسدالله علم معرفی می کرد،به روستای اسدآبادنیم بلوک  آمدند. او به من گفت: چون اینجا متعلّق به آقای عَلَم است ،من برای کمک به جمع آوری اجاره جات علم باید سپاهی دانش اینجا باشم. در عوض شما هر روستای دیگری را انتخاب کنید من پارتی دارم و می توانم شما را به آنجا منتقل کنم. 

من احساس کردم خدا دعایم را مستجاب کرده و می خواهد مرا از اینجا و از آلوده شدن به گناه نجات دهد.لذا این پیشنهاد را پذیرفتم و با انتخاب روستای مَیَم در نزدیکی خضری و دشت بیاض از اسدآباد به آنجا منتقل و تا پایان دورۀ14 ماهه در آنجا خدمت خود را انجام دادم.

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۷
سید علیرضا شفیعی مطهر