دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 44)
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 44)
من راهی را دیدم که به بی سرانجامی و ناکامی آن مطمئن بودم و آن راه خوشنود کردن همگان بود!!
من مدیری را در اوج کارآمدی دیدم ؛ زیرا او می دانست کی و در کجا و چه مقدار از قدرت خود بهره گیرد.
من «صدا»یی را شنیدم و « سیما»یی را دیدم که تلاشش نه تنویر اندیشه ها، که تخدیر ریشه ها بود؛ آگاهی بخشی آن نه «کاری سیاسی » که « سیاسی کاری » بود ؛ او اندیشه ها را به جای انتشار ، به حبس در حصار انحصار فرامی خواند.
من روشنگری را دیدم که بر این باور بود که پوسته شب سیاه ، خورشید روشن پگاه را در نهانگاه خود نهفته است. او همه طول شب بر آن پیکره سیاه چنگ انداخت و جان را در این گدازه گداخت . او حتی سینه سیاه شب را شکافت؛ اما خورشیدی نیافت......و من دریافتم که گل به گاه خود می شکفد و پرده غنچه را می شکافد.
من انسانی را و گرگی را دیدم که هر دو می خوردند و می خفتند و شهوت می راندند. در این عرصه ها اشتراک ها را یافتم، اما افتراق ها را درنیافتم؛ تا این که انسان اندیشید....
ادامه دارد....
شفیعی مطهر