ابزارهای مقدّس! قصّه های شهر هرت،قصّۀ 161
ابزارهای مقدّس!
قصّه های شهر هرت،قصّۀ 161
شفیعی مطهر
روز به روز بر غرور و تکبِّر اعلی حضرت هردمبیل افزوده می شد. روزی از شدّت خودشیفتگی شارل شرلی مستشار فرنگی را نزد خود فراخواند و به او گفت :
فکری کن و راهکاری بیندیش و طرحی اجرا کن که مردم بیشتر به قداست ما اعتقاد پیدا کنند ،تا بتوانند ستم ها و زورگویی های ما را تحمُّل کرده،بیشتر سر جیب ها را برای ما شُل کنند!
شرلی فکری کرد و گفت: اعلی حضرتا! قربانت گردم! قرن هاست بت پرستی منسوخ شده. دیگر نمی توان از اعلی حضرت بت ساخت و از مردم درخواست پرستش کرد.
هردمبیل با تشر فریاد زد: ما این حرف ها را نمی فهمیم. ما از مردم کُرنش و اطاعت محض می خواهیم. چه فرمان یزدان،چه فرمان سلطان! مردم باید ما را جانشین و نمایندۀ خدا در زمین بدانند که هیچ وقت علیه ما شورش نکنند.
شرلی لحظاتی با خود اندیشید و بعد سربرآورد و گفت:
راهکاری پیدا کردم. در مدخل ورودی کاخ سنگابی قدیمی هست که بر بالای آن مجسّمۀ شیری سنگی نصب شده. فردا همه جا شایع می کنیم که یکی از پیرمردهای مقدّس خواب نما شده و به او الهام شده که در این محل یک قدّیس بزرگ مدفون است که همه را حاجت روا می کند. لذا برای بزرگداشت او مرقدی می سازیم و مجسمۀ اعلی حضرت را بر فراز آن نصب می کنیم و در شهر هر روزه کاروان های زیارتی به سوی این مرقد مقدّس راه می اندازیم.
هردمبیل ضمن ابراز خوشحالی پرسید: چطور مردم را به سوی این زیارتگاه جلب کنیم؟
شرلی پاسخ داد: مردم آن قدر گرسنه و نیازمندند که هر جا خوراکی باشد،به سوی آن می دوند. ما در بین راه چای و نوشابه توزیع می کنیم و در محلّ زیارتگاه شام و ناهار می دهیم.
از فردای آن روز کار بنای زیارتگاه شروع شد و ظرف چند ماه با نصب مجسّمۀ بزرگی از هردمبیل برنامه حرکت کاروان های زیارتی آغاز شد.
هردمبیل بر فراز ایوان کاخ می نشست و از ابراز خاکساری مردم در برابر مرقد قدّیس لذّت می برد و آن را کُرنش به مجسّمۀ خویش تلقّی می کرد.
شاه دستور داد اطراف آن مرقد نرده کشیدند . از آن پس هر کس حاجتی داشت و مبتلا به گرفتاری می شد رو به مرقد قدّیس تازه کشف شده میآورد و دخیل میبست. زن های شوهر مُرده، کارگران کُتک خورده، یتیمان درد کشیده، مقروضان گرفتار شده، راه ماندگان دست خالی مانده، عاشقان به وصال نرسیده، خلاصه، هر مصیبت کشیدهای رو به سوی این مرقد مقدّس می آورد و کم کم پاتوق هر چه بدبخت و بیچاره و درمانده ای شد!
به مرور این مرقد مقدس صاحب شجرهنامه و زیارتنامه و برو و بیایی شد تا در پناه این قداست ساختگی، آنچه که مردم از ظلم و بی عدالتی شاه می دیدند، فراموش کنند.
علم ها و کُتل های برافراشته و پارچه های تکه تکه شده و گره خورده بر نرده های قداست یافته و دیگهای آش و پلو نذری در پای نرده های مرقد و دعاها و وردهای ساخته شده نیز کم کم مردم را مشغول به آنجا کرد.
وه !!... که چه حیله ای است و چه می کُند و چه قدرتی دارد، این "آیین گرایی مذهبی" آنجا که بدل بسازند برای دور ساختن از "اصل" تا مردم مشغول باشند و مجالی برای فکر نیابند.
قداستهای ساختگی و بدلی، این گونهاند که انسان ها را هم از اصل و نسخۀ واقعی خویش دور می کنند و هم به مانند "ابزار" وسیلهای برای سوء استفاده می سازند و در فرصتی مناسب در پناه سینههای چاک شده و فریادهای به آسمان رسیده و تعصّب های به جوش آمده، هر چه حقیقت و راستی است، به قربانگاه می برند!
(با استفاده از:یادداشتهایی از زندگی خصوصی ناصرالدینشاه ؛ دوستعلیخان معیرالممالک)